به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، سَلسال، یکی از نام واژهای اسرارآمیز در گستره جغرافیایی ایرانشهر بوده و این گستره جغرافیایی در دوران ساسانیان و ماقبل آن دارای مفهوم است، طبیعتاً پیشینه آن نیز به همان دوران برمیگردد.
در ادبیات شفاهیِ این گستره، سَلسال، نام یک فرمانروای گمنام، نام یک دژ و نام یک تندیس باستانی است و تاکنون هیچ تحقیقی در رابطه با ریشهشناسی این نام باستانی و معنا و مفهوم آن صورت نگرفته است.
سَلسال، نام یک فرمانروای گمنام، در روستای اَرَنگِه در شهر کرج استان البرز و همینطور در دهستان لیسارِ تالش در استان گیلان، نام یک دژ در دهستان لیسار تالش در استان گیلان و نام یک تندیس باستانی در بامیان افغانستان بود و حلقه وصل این نقاط جغرافیایی چیزی جز زبان و آیین مشترک نمیتواند باشد.
بررسی و ریشهشناسی از جای نامهای باستانی از اصلیترین گزارههایی است که در تعیین قدمت یک اثر باستانی و پیشینه آن اثر باستانی نقش بسزایی دارد؛ اما برخی جاینامهای باستانی به سبب منسوخ شدن زبان مادری که آن جای نامها در آن دارای ریشه هستند ارتباط منظم، منطقی و مستقیم خود را با پیشینه خود ازدستدادهاند و باید گفت که حتی به فراموشی سپردهشدهاند، جای نام سَلسال از آن دست اسمهای باستانی است که تابهحال به لحاظ ریشهشناسی موردبررسی علمی قرار نگرفته است.
سَلسال در دهستان لیسار در شهر تالش واقع در استان گیلان، در روستای اَرَنگِه در شهر کرج واقع در استان البرز و در شهر بامیان کشور افغانستان دارای پیشینه و سابقه است، همینطور اسم سَلاسِل که ازلحاظ واج آوایی بسیار شبیه سَلسال است در شهرستان شوشتر استان خوزستان دارای پیشینه و سابقه است.
معنی سَلسال (با املای سین) در زبان فارسی کاملاً متفاوت با صَلصال (با املای صاد) در زبان عربی است، زیرا که مفسران قرآنی صَلصال (با املای صاد) را گِل خشکیده معنی کردهاند اما سَلسال (با املای سین) در تمام فرهنگ لغتهای فارسی، آب شیرین و گوارا معنی شده است
در ایران اما برای دژ لیسار از هر دو نوع نگارش صَلصال و سَلسال استفادهشده است، همچنین دژی دیگر در شهرستان شوشتر استان خوزستان وجود دارد که نام آن با املای سین نوشتهشده و ازلحاظ واج آوایی بسیار به سَلسال نزدیک است، نام این دژ در منابع تاریخی، سَلاسِل ذکرشده است و در اسناد و مدارک بهجای مانده نیز با املای سین (= سَلاسِل) از آن یادشده است.
«علاءالملک حسینی شوشتری مرعشی»؛ عالم، حکیم و شاعر شیعى قرن یازدهم هجرى، در کتاب «فردوس در تاریخ شوشتر و برخی از مشاهیر آن» داستان سَلاسِل را اینگونه نقل میکند: «سَلاسِل نام، غلام والی فارس که حاکم شوشتر بوده، آن را بنا کرد آنگاه برای نشان دادن خدمت خویش و بزرگی کار، علم طغیان برافراشت، والی فارس ۶ ماه قلعه را در محاصره داشت و نتوانست آن را بگشاید ناچار دست برداشت و سپس سَلاسِل از قلعه بیرون آمدن و اظهار خدمت کرد.»
اما ما یقین داریم که این دژ از پیش از اسلام وجود داشته و در آن روزگار بودن کسی به نام سلاسِل در این حدود بعید به نظر میرسد، شاید منشأ افسانه این باشد که دژ قدیم بعد از فتح عرب ویرانشده است و أبیالسلاسِل نام که در ۳۱۵ هجری حاکم شوشتر بوده آن را مجدداً آباد کرده و ازاینجهت به نام سَلاسِل معروف شده و او از طرف خلیفه بغداد حاکم شوشتر بود نه والی فارس.
رویهمرفته و فارغ از تمام شباهتهای واج آوایی موجود، با توجه به حضور اعراب در آن منطقه، به نظر میرسد که معنی عربی سَلاسِل تأثیر زیادی در استفاده از املای «سین» برای این دژ داشته است، چراکه سَلاسِل، اسم جمع «سِلسِلِه» به معنی «زنجیرها» است.
میتوان سواحل دریای خزر را با شبهجزیره هند مقایسه کرد که مذاهب اولیه در این دو محل منوط به پرستش عوامل مختلف طبیعت بود که بعداً بهصورت میترائیسم جلوه گری کرد.
ولی جهانی، باستانشناس و معاون سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری استان گیلان چندی پیش خبر از کشف یک دستکند واقع در روستای میکال شهر سیاهکل استان گیلان با گمانۀ مهرابه بودن آن داد: «از روی معماری طاق مانند و برخی شواهد دیگر گمانهزنی دراینباره که دستکند میکال مهرابه آیین میترا بوده؛ قابلبررسی است.»
آئین مهر و حضور سَکاها در گیلان موضوع اثباتشدهای است و پژوهشگران با اندکی جستجو میتوانند حقایق بیشماری را در این رابطه بیابند اما بر اساس اسناد مذکور و تاریخ شفاهی، آن اسمی که دژ لیسار به آن شهره است صَلصال/سَلسال است، اما در پارهای از منابع بدون توجه به مباحث ریشهشناسی، نامهای صَلصال و سَکسار از یک ریشه ذکرشده است.
برای مثال ولی جهانی، در کتاب خود «قلعههای گیلان»، علاوه بر اینکه از صَلصال/سَلسال بهعنوان نام دژ لیسار یادکرده، نام سَگسار (≠سَکسار) را هم برای دژ لیسار در نظر گرفته است: «شاید بتوان گفت که سگسار! بیانگر استحکامات قوی و خراب نشدنی و کنایه از سختجانی سگ در وقت مرگ باشد، این اصطلاح برای قلعههای تاریخی لیسار! [صلصال] و قلعهرودخان! [سَکسار] بهکاربرده شده که شاید به دلیل عظمت! این دو قلعه باشد.»
البته مشخص نیست جهانی چطور به چنین نتیجهای رسیده چراکه تمام ابعاد دژ صَلصال ۵۰×۴۰ متر است و اگر بنای دژ صَلصال را مستطیل شکل فرض کنیم مساحت دو هزار مترمربع برای آن به دست میآید درصورتیکه طبق تابلوی معرفی کهن دژ سَکسار که توسط سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری استان گیلان در محل بنا نصبشده، مساحت آن «۲۲ هزار و ۳۰۰ متر» مربع یعنی بیش از ۱۱ برابر دژ صَلصال است.
درهرصورت اگر نظر جهانی در مورد نامگذاری سَگسار متأثر از عظمت بنا را هم ملاک قرار دهیم، این عظمت برای کهن دژ سَکسار بیشتر صدق میکند تا دژ صَلصال / سَلسال؛ به نظر میرسد که جهانی هم ریشهشناسی از این اسم اسرارآمیز را مدنظر قرار نداده است.
البته این فقط جهانی نیست که دچار چنین خلطی شده است زیرا پیش از وی، نویسنده و پژوهشگر ارزندۀ گیلانی «جهانگیر سرتیپپور» نیز در کتاب خود «نامها و نامدارهای گیلان» در معرفی دهستان قلعه بین (= همان دهستانی که دژ صَلصال / سَلسال در آن واقع است) از سَکسار بهعنوان نام دژ لیسار یادکرده است: در این آبادی [قلعه بین] آثاری از یک قلعه مخروبه بهجای مانده که آن را قلعه صلصال مینامند، سکسار هم خوانده میشود! شاید زیکسار بوده باشد که «زیک» نام تیرهای از دودمانهای معروف عهد ساسانی است و شاید منسوب به سکاها بوده باشد.
به نظر میرسد که سرتیپپور نیز بدون توجه به مباحث ریشهشناسی، چنین نتیجهای گرفته است چراکه هرچند ممکن است زیک در طول زمان تبدیل به سَک بشود اما محال است که به صَل/سَل تبدیل شود، در هیچ جایی از دو جلد گزارشی که «دکتر سید مهدی میر صالحی» باستانشناس و سرپرست هیئت باستانشناسی دژ صَلصال/سَلسال منتشر کرده نیز دیده نمیشود که وی برای این دژ از نام سَکسار یا سَگسار استفاده کند.
دکتر علی عبدلی نویسنده و پژوهشگر ارزنده تاریخِ حوزه سرزمینی تات و تالش نیز عقیده دارد که استفاده از نام سَگسار برای دژ صَلصال قابلتوجه نیست، وی اما معتقد است که سَگسار تلفظ عامیانه نام صَلصال یا سَلسال است.
در آیه ۱۴ سوره الرحمن آمده است: “خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ = آدمى را از گِل خشکشدهاى چون سفال بیفزاید.” در این آیه، صَلصال یک صفت است و نه یک اسم خاص. چراکه مفسرینی چون آیتالله مهدی الهی قمشهای، آیتالله حسین انصاریان، آیتالله ناصر مکارم شیرازی، دکتر محمدمهدی فولادوند و جناب استاد عبدالمحمد آیتی، صَلصال ذکرشده در این آیه را گِل خشکیده ترجمه کردهاند.
صَلصال/ سَلسال اما یک اسم خاص (مشخصاً نام یک شخص) در حوزۀ تاریخی است. چنانچه نام باستانی دژ لیسار در شهر تالش در استان گیلان نیز صَلصال / سَلسال است، در کتاب «فرهنگ جغرافیایی ایران» در معرفی ده قلعه بین آمده است: “جزو دهستان لیسار هرهدشت، بخش مرکزی شهرستان طوالش قلعه خرابه قدیمی به نام صَلصال دارد.
دکتر سید مهدی میر صالحی باستانشناس گیلانی، کاوش و باستانشناسی در این دژ اسرارآمیز را به عهده داشته است و نتیجۀ کاوشهایش را در دو گزارش به نامهای «گزارش مرحله اول پیگردی و گمانهزنی باستانشناسی قلعه لیسار» و «گزارش نهایی کاوش باستانشناسی و تعیین حریم قلعه لیسار تالش» منتشر کرده است.
این دو کتاب ارزشمند توسط سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری استان گیلان به ترتیب در اسفند ۱۳۸۱ و تابستان ۱۳۹۸ منتشر شده است، دکتر صالحی در مورد وجهتسمیۀ اسم صَلصال نوشته است: این قلعه در بین مردم منطقه به قلعۀ لیسار و صَلصال معروف است، بسیاری از قلعههای کوهستانی را به مردی به نام صَلصال که شخصیتی ناشناخته و غیر تاریخی است منسوب میدانند؛ تمام مخاطبان در برابر این سؤال که صَلصال یعنی چه میگویند فردی یا حاکمی به نام صَلصال تعداد زیادی از این قلعهها را در کوهستانهای اطراف ساخته است.
دژ صَلصال در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است، قدمت دژ صَلصال در سند ثبتی آن «دوره سلجوقی» ذکر شده است.
صَلصال/سَلسال در خارج از مرزهای گیلان نیز دارای سابقه تاریخی است، دکتر منوچهر ستوده در کتاب مشهورش «قلاع اسماعیلیه در رشتهکوههای البرز» در معرفی شاهدز اَرَنگِه نوشته است: «ساکنین ارنگه میگویند صَلصال نامی به مخالفت حکومت وقت برخاست و دست به دزدی و راهزنی دراز کرده و برای ایمن بودن از دشمنان و سلطان وقت این قلعه را ساخت و به آن پناه برد.»
صَلصال/سَلسال نام یک فرمانروای خیالی در شهر و سرزمینی خیالی نیز است که در «خاوران نامه» اثر گرانبهای «شمسالدین محمد بن حسامالدین حسن» فرزند شیخ شمسالدین زاهد ذکر این شخصیت آمده است، ابن حسام، «خاوران نامه» را در سال ۸۳۰ ه.ق مصادف با ۱۴۲۶ میلادی در روستای خُسف از توابع بیرجند در استان خراسان جنوبی به رشته تحریر درآورده است.
خاوران نامه یک مثنوی حماسی بیزمان و بیمکان است که در آن افسانهها و داستانهای خیالی از سفرها و جنگها و دلاوریهای حضرت علی بن ابیطالب (ع) و یارانش مالک اشتر و ابوالمحجن در ناکجاآبادی به نام «خاور» رخ میدهد.
امام علی (ع) در این سرزمینِ لامکان با اشخاصی به نام طهماس، شاه سرزمینی به نام «ساحل» و صَلصال، شاه سرزمینی به نام «قام» میجنگد، مالک اشتر پس از فتح شهر ساحل و کشتن پادشاهش یعنی طهماس شاه، روانه قام شده که پس از یک هفته، به آنجا میرسد، حضرت علی (ع) درب قلعهی شهر قام را بهمانند درب قلعه خیبر از جا میکند و صَلصال/سَلسال را فراری میدهد.
در خاوران نامه صَلصال/سَلسال پسر دال ذکرشده که آتشپرست است و پادشاه شهری خیالی به نام «قام» است، «شَمامَه» نام زنی در سپاه اوست که یکی از فرماندهان دلیرش نیز است، صَلصال / سَلسال دارای چهار پسر به نامان عاد، سام، گیو، سَریال است، گویا این افسانهها ریشه و اساس کهن ایرانی داشته، سپس تغییراتی در آنها داده به حضرت علی (ع) منسوب داشتهاند.
جالب است که این روایت کهن نمونه مشابه دیگری در سرزمین کشور همسایه یعنی افغانستان دارد، در باور اهالی استان بامیان در کشور افغانستان، سَلسال، نام باستانی یک شخصیت افسانهای و تاریخی است؛ درواقع آن چیزی که بهعنوان تندیسهای بودا در بامیان افغانستان معروف است و در سال ۲۰۰۱ میلادی مورد تخریب گروهک تروریستی طالبان قرار گرفت، ارتباطی با مذهب و دین بودایی نداشته بلکه از آثار بهجای مانده از تمدن کوشانیان بوده و مربوط به آیین مهری است.
«دکتر شوکت علی محمدی شاری»، نویسنده و پژوهشگر افغانستانی در کتاب ارزشمند خود «بامیان؛ پایتخت شکوه اساطیری» در مورد این تندیسها نوشته است: «پیکرههای بزرگ ۵۳ گَزی سرخبَد و ۳۵ گَزی خِنگبَد بامیان در متون تاریخی و ادبیات بومی با هویت و نام خاص ذکرشده است پیکره ایستاده [صَلصال=سَلسال] به دلیل رنگ سرخ آن به سرخبَد و پیکره ۳۵ گزی [شَهمامَه] به دلیل رنگ سفید مایل به سبزی، خِنگبَد نامیده و مشهور شده است، (پیکرهی ۵۳ گزی ایستاده [صَلصال = سَلسال] در منابع عربی و نیز کتابهایی که با ذهنیت عربی نوشتهشده، «سرخبُت» نوشتهشده است.)
بَد به معنای رئیس است، تندیس [سرخبَد] در ادبیات گفتاری مردم هزاره به «سَلسال» معروف است، پیکره ۳۵ گزی بامیان [که کوچکتر از پیکرۀ صَلصال=سَلسال است] در ادبیات عامیان مردم به «شَهمامه» معروف است.
گمانهزنی بودا بودن تندیسها را نخستین بار احمدعلی کُهزاد قندهاری رئیس پشتوتولْنَه و مترجم گروه باستانشناسی فرانسوی بهعنوان یک احتمال طرح کرد که به دلیل فقدان روحیه و امکانات تحقیق، شایع شده است، پیکره [خِنگبَد = شهمامه] مربوط به فرهنگ و دیانتی است که زن جایگاه بسیار ارزشمندی داشته و نخست تندیس زن ساخته شد.
دو نام سَلسال و شَهمامَه نیز نام خاص هستند که بودا بودن تندیسها را رد میکند، نخستین بار زینالعابدین شیروانی (سدهی یازدهم-دوازدهم) در بُستان السیاحیه به نقل از مردم بامیان نام سَلسال و شَهمامَه را ثبت کرده است، کوشانیها ریشهی شمالی و قفقازی دارند.
بر اساس سکههای کوشانی آنان صورت کشیده و بینی بلند داشتهاند، سکههای کوشانی به گونه روشن از چهرهی کوشانیها نمایندگی میکند، کوشانیها، تورانیانی [هستند] که از قفقاز به سمت پائینرودان، بلخ و درنهایت به پیشاور کوچیدهاند، پایتخت زمستانیشان پیشاور و پایتخت تابستانیشان کاپیسا در داخل افغانستان بوده است، دورههای شاهنشاهی کوشانیان بزرگ از جلوس کِنیشکَه در حدود ۱۲۵ م. آغاز و در حدود ۲۵۰ با «واسوشکَه» ختم میشود که تخمیناً یک قرن و ربعی [۱۱۵ سال] باشد، به نظر میرسد پیکرهی سرخبَد [=صَلصال=سَلسال]، پیکرهی الههی مهر [الهۀ میترا] و پیکرهی خِنگبَد [=شَهمامَه]، پیکره ایزد بانو آناهیتا و خداوند آبهاست.
«مرکز تحقیقات رایانهای قائمیه اصفهان» کتابی ارزشمند به نام «آثار باستانی افغانستان» را بهصورت دیجیتالی منتشر کرده است، در این کتاب در رابطه با تندیسهای مشهور بامیان آمده است: «این دو شخصیت را تمام لغتنامهها و آثار جغرافیایی و تاریخی بنام خِنگ بُت و سرخ بُت یاد میدارند، بت بزرگ بامیان که بزرگترین تنـدیس در جهان ثبت گردیده بود، ۵۳ متر ارتفاع داشت و صَـلصال نام داشت.»
بت کوچک که بهنام شـمشال [=شَهمامَه] یاد میگردید ۳۵ متر ارتفـاع داشت، بتهـای کوچکتر دیگری نیز در دل کوه در اطراف آنها تراشـیده شـده بودنـد که همچنان از عهد کوشانیان بر جامانده بودند، به هر روی با صـراحت در تمام آثار و اشعار متقدمین این دو تندیس بنام خِنگ بُت و سُرخ بُت یاد گردیده و بهیقین که اینها مجسمههای بودا نبودهاند از مجموعهای اسناد که ارائه شده ثابت میشود که تندیسهای بامیان بودا نبوده است.
لذا در زمان کوشانیها چنانکه خواندیم دین شـیوایی بیشتر رواج داشـته است و همچنان آیین برهمنی دین اکثریت از مردم شـرق کشور ما را تشکیل میداده است، بنا بر آن باید که خِنگ بُت و سُرخ بُت را در آیینهای ودایی و برهمنی و میترایی [مهری] و زرتشتی جستجو کرد.
از سوی دیگر این واقعیت را هم نمیتوان انکار کرد که مجسـمههای بودا نیز در بامیان باید موجود باشد و برخی از مجسـمههای یافته شده بدون تردید مجسمه بودا نیز است، ولی خِنگ بُت و سِرخ بُت، این عاشق و معشوق را نباید بودا گفت، بلکه بهتر است به همـان خِنـگ بُت و سـُرخ بت یادکرد، این دو نام، عاشق معشوق نماد از فرهنگ دورههای میترایی ودایی و اهورایی سـرزمین ما است.
صَلصال=سَلسال یک نام خاص است که در گسترهای وسیع از سرزمین کهنسال ایران و بهطور مشخص در گسترهای که آئین مهر رواج داشته، نمود پیداکرده است.
کاتبان و نویسندگان ایرانی و عرب، پس از منسوخ شدن الفبای پهلوی بهناچار مجبور شدند تا به جهت ثبت این اسم از الفبای فارسیِ امروزی استفاده کنند که بهتدریج معنای اولیه و اصلی این اسم از یادها رفت.
این اسم با املای سین در زبان فارسی به معنای آب شیرین و گوارا است، همین اسم با املای صاد، اسمی عربی به معنای گِل خشکیده است، البته باید توجه داشت که هیچکدام از املاهای سین و صاد نمیتواند گویای معنای درست این نام واژه باشد، چراکه لازم است تا زبانی که این اسم در آن دارای ریشه است را به جهت استخراج معنی آن جستجو و کنکاش کنیم.
ازآنجاکه در زمان کوشانیان، در بامیان افغانستان، زبان بلخی رواج داشته پس طبیعی است که برای یافتن معنای این اسم اسرارآمیز، زبان بلخی را بررسی کنیم، با توجه به شواهد موجود و نظر به تحقیقات صورت گرفته چنین به نظر میرسد که اطلاق نام صَلصال=سَلسال برای الهه مهر صحیح باشد اما ریشهشناسی از این نام اسرارآمیز موضوعی است کارشناسی و علمی که لازمهاش بررسیهای زبان شناسانه توسط خِبرگانی است که آشنایی کاملی با زبان بلخی/پارتی دارند.
همچنین گفتنی است: نام صَلصال/سَلسال متعلق به دژ لیسار است و استفاده از نام صَلصال برای کهن دژ سَکسار واقع در ارتفاعات منطقۀ قَلَهرخون شهرستان فومن نادرست است، همینطور استفاده از نام سَکسار یا سَگسار برای دژ صَلصال/ سَلسال نیز درست است.
گزارش: مرتضی سخایی
انتهای پیام/۸۴۰۰۷