سیامک، مردِ میدان انقلاب انزلی/از ممنوعیت پوشیدن کتانی تا پنهان شدن در پشت بام اداره برق انزلی
خبرگزاری فارس-بندرانزلی، امیرحسین ضیائیپور؛ شهرستان بندرانزلی یکی از شهرستانهای غربی استان گیلان است که در دوران انقلاب شکوهمند اسلامی حماسههای چشمگیری را رقم زده، از راهپیمایی عظیم عاشورا گرفته تا سخنرانیهای معروف شیخ رحمانی در مسجد رضویه قارویر و صدها فعالیت انقلابی و مبارزی دیگر.
بندرانزلی همواره از جوانان پرشعور و مستعد و انقلابی فراوانی در آن سالها بهره برده که شهید سیامک اخترکاویان یکی از آنان است؛ این شهید بزرگوار در نهم مهر ماه ۱۳۳۹ در شهرستان ساحلی بندرانزلی و در یک خانواده مذهبی و ورزشکار دیده به جهان گشود. او سومین فرزند خانواده بود. پدرش مکانیسین چوکا و بوکسور بنام و قهرمان دوران خود در جامعه ورزش بوکس بود.
سیامک در سال ۱۳۴۶ وارد دبستان انوری و سپس مدرسه راهنمایی انوشیروان (سردار جنگل فعلی) و پسازآن وارد دبیرستان فردوسی شد و مدارج تحصیلی را طی کرد. او در رشته فوتبال دروازهبان تیم محلی شد و با آنکه گُلر خوبی بود فوتبال را رها کرد و در رشته خانوادگی خود یعنی بوکس در وزن ۶۷ کیلوگرم وارد رینگ شد و در مسابقات دستکش زرین آنقدر خوش درخشید که حتی روزنامههای سراسری در صفحات خود از او نام میبردند.
شاید کسی آن زمان گمان نمیکرد این شهید والامقام فردا را از آن خود کند.
سیامک همچنان که به ورزش میپرداخت کتابهای روشنگرانه را نیز مطالعه میکرد. کتابهایی از دکتر علی شریعتی، معلم شهید آیتالله مطهری. سیامک روح یپاک و دلی دریایی داشت. غمخوار و ازخودگذشته بود. به یاری محرومان میشتافت و اگر چنانچه کسی کمکی نیاز داشت از کمک به او دریغ نمیکرد.
آقا سیامک شناگر ماهری نیز بود به طوریکه به دریا نمیرفت مگر دریا طوفانی و مواج باشد. روحیه ورزشی و مذهبی او سبب شد تا باکسانی دوست و همراه شود که با او همفکر بودند. مانند؛ شهید بهرام گل آور، شهید علی پیشوایی و شهید حمید رجبی مقدم.
شهید سیامک به حدی به بلوغ فکری رسیده بود که در سال ۵۶-۱۳۵۵ و در اوج خفقان رژیم پهلوی برای سلامت حضرت روحالله خمینی و نابودی رژیم غاصب اسرائیل صلواتهای آتشین و شورانگیزی میگرفت که بارها با نیروهای امنیتی زمان شاه درگیر شده و به آنان ضرب شست نشان داده بود.
حماسهسرایی سیامک در مسجد قارویر
علی جوانبخت، یکی از همرزمان قبل از انقلاب شهید اخترکاویان تعریف میکند: «پیش از انقلاب اسلامی در سالهای ۵۵ تا ۵۷ مسجد رضویه قارویر به عنوان یکی از پایگاههای مبارزان و جوانان پرشور انقلابی بود. شهید سیامک اخترکاویان از جوانان رشید، شجاع و دلیر این مسجد بود که علیه رژیم پهلوی مبارزه میکرد.
آن سالها شیخ جعفر رحمانی از روحانیون انقلابی و آگاه به مسائل سیاسی و مذهبی در مسجد رضویه جهت بیداری امت مسلمان و پردهبرداری از ظلم و ستم رژیم پهلوی سخنرانی میکرد؛ پیش از منبر، آقا سیامک با آن روح بلندش با ذکر صلواتهایی جانانه برای سلامتی حضرت امام خمینی(ره)، نابودی کاخهای ظلم و ستم و رژیم منحوس پهلوی سر میداد و اشعار حماسی میخواند و مردم نیز با او هم صدا میخواندند:
ظلم در محو عدالت سخت میکوشد هنوز
ظالم از خون دل مظلوم مینوشد هنوز
زیر بار ظلم رفتن نارواست
زندگی در سایه دشمن خطاست
ای مسلمین بیدار از خواب استعمار
حسین گفتا من شدم مهیا
در راه دین قربان کنم سرم را
میکنم زیر رو تاج و تخت عدو
ای اهل عالم، ای اهل عالم
حسین قربان ره دین بود
حسین قربانی آیین بود
از سر نی گفت ثبت پیامبر
زین زندگی مرگ است بهتر
ایشان در شعارنویسی و تظاهرات خیابانی شبهای ظلمت، برای روشنگری مردم پیشرو و پیشاهنگ بود. در اواخر مبارزات، ساواک در تعقیب و جستجوی مخفیگاهی بود اما نمیتوانست کاری از پیش ببرد تا اینکه به حول قوه الهی نهضت انقلاب اسلامی، به رهبری روح الله خمینی (ره) به پیروزی رسید.
نصب اعلامیه و راهپیمایی علیه رژیم ستم شاهی
«سیامک را از سال ۱۳۵۴ میشناختم» مجید پورمراد، از همسنگران شهید میگوید: «به یاد میآورم آن روزها فعالیتهای مخفیانه ما از مسجد شروع شد تا مردم را با کارهای پلید حکومت شاهنشاهی آشنا کنیم. شبها بر دیوارهای کوچه و خیابان اعلامیههای ضد شاه نصب میکردیم. بعد از مدتی با تعداد اندکی دوستان در خیابان سپه، آخرخط و میدان اصلی شهر راهپیمایی میکردیم که بارها از طرف ماأموران شاه با باتوم مورد حمله قرار گرفتیم».
کتانی پوشیدن ممنوع!
هادی مسافرنژاد در پاییز ۱۳۵۷ که کارمند اداره برق بود از خاطرات آن دورانش با آقا سیامک برایمان گفت: «در آن زمان مسؤول خدمات امور برق غرب گیلان بودم. دوران خفقان و خاموشی بود و به دستور حکومت نظامی اجتماع بیش از دو نفر و پوشیدن کفش کتانی در خیابانهای اصلی و مراکز شهر ممنوع شده بود. غروبها، بچههای انقلاب پراکنده به خیابان میآمدند.
سیامک عامل وحدت تمام بچهها بود
سیامک که قدم در خیابان میگذاشت؛ گویی عامل وحدت همهی بچهها وارد میشد و بسیاری گردش جمع میشدند، پس از سلام و احوال پرسی وصحبتهای متفرقه، به صورت هماهنگ شروع به سر دادن شعار علیه رژیم میکردند و برای این که بتوانند راحتتر و بهتر اقداماتشان را سرو سامان بخشند، برق خیابان سپه عمدتاََ توسط دوستانمان قطع میکردیم.
در یکی از همین روزهای پُرتب و تاب، ناگهان نیروهای امنیتی رژیم وارد خیابان شدند و با بچهها درگیر و قصد بازداشت آنها را داشتند. یکی از مأموران به طرف یکی از بچهها کلت کشید، سیامک با مشاهده آن برآشفت و ضربهای سخت بر مأمور امنیتی وارد آورد، از آنجایی که او ورزشکار و بوکسور بنامی بود مأمور از ضربه سیامک از حال رفت و نقش بر زمین شد و بچهها نیز متواری شدند.
دقایقی بعد مأمور به هوش آمد و با دست شکسته راهی بیمارستان شد. مأمورین به دنبال سیامک بودند و تمامی مکانهایی را که احتمال داشت سیامک آنجا باشد از جمله اداره برق را زیر رو کردند (سیامک سه ماهه تابستان ۵۶ را برای پرکردن اوقات فراغتش در اداره برق به کار مشغول بود) او بر خلاف سن پایین شیرمردی بود و همه ما شیفته مرام و مسلکش بودیم. با سپری شدن تابستان اکثر اوقات به اداره برق میآمد و از ما که همیشه دلتنگش میشدیم احوالپرسی کردیم اما او گفت: مأموران امنیتی در پی بازداشتم هستند.
همه ما دستپاچه در پی یافتن جایی برای پنهان کردن او از مأموران امنیتی بودیم ناگهان به ذهم پشت بام اداره برق خطور کرد و میدانستم بالای موتورخانه مخفیگاه خوبی است. با کمک دیگر همکاران، سیامک را در آنجا پنهان کردیم.
لحظاتی نگذشت که نیروهای امنیتی وارد اداره شدند و شروع به بازرسی کامل محل و پرسوجو از ما کردند. نوبت به من که رسید گفتم: ایشان اصلا بعدازظهرها به اداره نمیآیند. آنها خشمگین محل را ترک کردند، اما از آن روز به بعد همه جا به دنبالش بودند و یک لحظه راحتش نمیگذاشتند. پس از رفتن مأموران خواستم به سیامک خبر بدهم، دیدم از شدت خستگی آن بالا خوابش برده است».
هیچکس جز سیامک جرأت میدانداری نداشت
علیرضا حاجیپور از وکلای پایه دادگستری بود و از دوستان شهید و از مبارزین پیش از انقلاب که معتقد است: «پیروزی انقلاب، آن هم در شهرستانی مانند انزلی که رژیم طاغوت همه گونه وسایل انحراف جوانان را از مسیر دین و خداشنانسی فراهم کرده بود، وجود جوانان مسؤول و خداشناس و خداترس سبب به ثمر رسیدن انقلاب شدند».
او تعریف میکند که: «در راهپیمایی دی ماه ۱۳۵۷ انزلی تعدادی از جوانان از چند محله انزلی از جمله جوانان مسجد قائمیه و قارویر که معترض به رژیم بودند به صورت خودجوش از سمت چراغ برق و شنبه بازار به طرف غازیان حرکت کردند.
پس از اینکه به میدان گمرک انزلی رسیدند نیروهای امنیتی رژیم شاه با مسدود کردن راه عبورشان قصد متفرق کردن مردم را داشتند. وجود اسلحه در دست دژخیمیان و نصب تیربار بر روی نفربر در میدان گمرک همراه با تذکر فرمانده میدانی مبنی بر متفرق شدن و اینکه ما دستور تیراندازی داریم عملاََ ایجاد خوفی در راهپیمایی کرده و به نظر میرسید وجود فردی مؤثر که بتواند مردم را برای ادامه راه مصمم کند ضروری است همه منتظر بودند اما هیچ کس جرأت پا پیش نهادن و انجام کاری را نداشت.
در همین شرایط سیامک با صدای بلند و رسایش در میان جمعیت شعار داد «تا شاه کفن نشود / این وطن وطن نشود» این شعار چنان در بین مردم و حاضرین در راهپیمایی شوق و رغبت به ادامه راهپیمایی ایجاد کرد که دژخیمان رژیم شاه با مشاهده حالت شور و هیجان ایجاد شده ناچاراََ مسیر را برگشتند و راهپیمایی تا امامزاده صالح غازیان ادامه یافت و در آنجا با بیان قطع نامههایی به پایان رسید.
سیامک در سال ۱۳۵۸ با دختری همراه و همدل از دیار ساحلنشینان ازدواج کرد.
سیامک قصه ما پس از تأثیرگذاریهای فراوانی که در دوران پیش از انقلاب داشت و منجر به بیرون انداختن رژیم شاهنشاهی شد، رشادتهای فراوانی نیز ر دوران دفاع مقدس از خود نشان داد.
در سال ۱۳۵۹ برای دفاع از میهن و دفاع از خرمشهر همراه با جمعی از جوانان مسجد قائمیه بندرانزلی رهسپار جبههها شد. در خرمشهر دستور عقبنشینی و تخلیه شهر صادر شده بود و رزمندگان بغضآلود خرمشهر را ترک کردند.
سیامک بازهم از پا ننشست و ناامید نگشت بارها و بارها به جبههها رفت. آرام و قرار نداشت کردستان، سومار، سرپلذهاب و سرانجام در عملیات آزادسازی خونینشهر.
آقا سیامک که در سالهای به وقوع پیوستن انقلاب اسلامی فعالیتهای به سزایی را انجام داده بود در سالهای بعد از انقلاب نیز به عضویت سپاه پاسداران درآمد و با آغاز جنگ وارد جبهههای مبارزه حق علیه باطل شد و سرانجام درتاریخ ۲۷ اردیبهشت ۶۱ در عملیات آزادسازی خرمشهر هنگامی که در حال شکار تانک با آر پی جی بود هدف تک تیرانداز دشمن قرار گرفت و به آرزوی دیرینهاش دست یافت و نام مقدس شهید را پیش از نامخانوادگیاش از خداوند هدیه گرفت.
قسمتی از وصیتنامه شهید سیامک اخترکاویان:
اینجانب سیامک اختر کاویان وصیت میکنم تا بعد از من لااقل برای بعضی درس عبرت باشد. درس زندگی را باید از حسین (ع) آموخت. نمیدانید چقدر خوشحالم اکنونکه دارم این را مینویسم آماده رفتن به حمله هستیم ما میرویم تا امام حسین و دین او را زنده کنیم اگر خداوند بر من منت گذاشت به فیض شهادت رسیدم امیدوارم مرا مورد عفو و بخشش قرار بدهد. بیدار باشید اگر روزی دشمنان اسلام خواستند انقلاب را از مسیرش منحرف کنند تا خون در بدن دارید حتی اگر بدنتان را هزار تکه کنند از انقلاب دفاع نموده تا خداوند نیز بر شما عنایت کند. برای من گریه نکنید. برای حسین (ع) و یارانش برای علیاصغر و علیاکبر گریه کنید با گریهتان دشمنان را شاد نسازید. بلکه بر خود ببالید که چنین فرزندی را بزرگ نمودهاید.
من بر شما پدر و مادر و همسر و خواهر و برادر و خویشاوندان توصیه میکنم صبور باشید. خدایا تو شاهدی عزیزتر از جانم چیز دیگری ندارم که فدای اسلام کنم خونم را بپذیر. اکنون میرویم تا خونها بدهیم که بتوانیم حقانیت اسلام را ثابت کنیم. حامی روحانیت مبارز و دلسوز باشید تا به انقلاب صدمهای نرسد غیر از این اسلام شکست خواهد خورد. اگر اسلام شکست بخورد فکر کنید چه مصیبتی ببار میآید. ماشین را بفروشید و پولش را به مستمندان بدهید. مسلمان واقعی باشید تا جامعه اسلامی شود اتحاد و اطاعت از ولایت را سرلوحه همه کارهایتان قرار دهید.
شنبه ۶۱/۲/۲۵ ، کنار سنگر در منطقه جنگی جنوب
پایان پیام/۸۴۰۰۷