» دسته‌بندی نشده » ماجرای جراحی شهید «چمران» بدون بیهوشی / دست‌هایی که نیم قرن جراحی کردند!
ماجرای جراحی شهید «چمران» بدون بیهوشی / دست‌هایی که نیم قرن جراحی کردند!

ماجرای جراحی شهید «چمران» بدون بیهوشی / دست‌هایی که نیم قرن جراحی کردند!

مرداد 5, 1401 0۰


گروه سلامت خبرگزاری فارس – محمد رضازاده: استاد منوچهر دوایی سهم بزرگی در تربیت بیش از ۳ نسل از پزشکان را دارد. از حضور در بیمارستان جندی‌شاپور اهواز در روزهای جنگ تا تدریس در علوم پزشکی شهید بهشتی و ارائه خدمات به بیماران در بیمارستان امام حسین(ع). استادی که همیشه ایمان و اخلاق برایش در اولویت بوده و حالا در پس غبار گذر ایام و بعد از ۸۶ سال خدمت دیگر در بین ما نیست.

مردی که به قول دوستانش هرگز عصبانی نمی‌شد و به قول همسرش «مرد مهربان و دلسوزی که هیچ‌وقت نبود اما سایه عشقش همیشه برسر خانواده بود.» منوچهر متولد ۱۳۱۵ در تهران بود و به سبب آنکه پدرش از داروسازان به نام تهران بوده علاقه به درمان و التیام بیماران در وی نیز ظهور و بروز پیدا می‌کند تا آنجا که موجب می‌شود پس از پذیرش با نمره عالی در کنکور پزشکی دانشگاه تهران و طی دوره پزشکی عمومی برای ادامه تحصیل جلای وطن کرده و به آمریکا برود.

*تحصیل در آمریکا؛ سکونت در اهواز

«منوچهر» ۹ سال در آمریکا اقامت می‌گزیند و پس از اتمام تحصیل در دانشگاه «جان هاپکینز» با وجود اینکه می‌تواند در این کشور بماند تصمیم می‌گیرد به میهن اسلامی بازگردد و علیرغم فراهم بودن امکانات مناسب در تهران برای خدمت اهواز را به عنوان محل خدمت بر می‌گزیند.

استاد دوایی پس از سکونت در اهواز در مناصب گوناگون به عنوان ریاست دانشکده پزشکی، معاونت پژوهشی دانشگاه و ریاست دانشگاه اهواز همواره در کنار دوستان و شاگردانشان برای اعتلای نام این دانشگاه تلاش کرد.

«منوچهر» ۹ سال در آمریکا اقامت می‌گزیند و پس از اتمام تحصیل در دانشگاه «جان هاپکینز» با وجود اینکه می‌تواند در این کشور بماند تصمیم می‌گیرد به میهن اسلامی بازگردد

وی از سال ۱۳۶۹ عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی ایران بود و بارها به عنوان پزشک نمونه از سوی انجمن سرطان، جامعه جراحان ایران و فرهنگستان علوم‌پزشکی شناخته شد و در سال ۱۳۹۲ مفتخر به دریافت نشان درجه یک علمی کشوری شد. دکتر دوایی موسس بیمارستان امام حسین(ع) تهران عضو هیئت موسس و هیئت‌رئیسه انجمن سرطان ایران و از مردادماه ۱۳۹۲ به عنوان رئیس‌انجمن سرطان ایران برگزیده شد.

*آشنایی با شهید چمران

هنوز چند وقتی از سکونتش در اهواز نگذشته بود که ساز ناکوک و گوش خراش جنگ به صدا در می‌آید؛ اما دکتر دوایی نه تنها صحنه را ترک نمی‌کند بلکه با تمام وجود احساس دین به وطن و تعهد بالا در خدمت به همنوعان او را در تمام مدت جنگ به عنوان جراح در جبهه نگه می‌دارد و دست تقدیر زمینه‌ساز رودررویی و آشنایی او با شهید دکتر «مصطفی چمران» می‌شود. در میان خاطراتش از آن دوران، انجام عمل جراحی روی پای «چمران» در اتاق عمل بیمارستان گلستان اهواز آن هم بدون بیهوشی همه را شگفت‌زده می‌کند.

استاد دوایی در گوشه‌ای از خاطراتش درباره آشنایی‌اش با شهید چمران می‌گوید «نمونه بارز از خود گذشتن و جوانمردی، شهید دکتر چمران بود. در جنگ سوسنگرد با نیروهای بعث عراقی پس از فتح سوسنگرد مجروحان زیادی به بیمارستان گلستان اهواز منتقل شدند و در بین این مجروحان فرمانده کل عملیات شهید چمران نیز حضور داشت ولی با وجود اینکه زخم وی وضع نامناسبی داشت ابراز نمی‌کرد و افراد دیگر را به سمت اتاق عمل سوق می‌داد.

افتخار انجام جراحی دکتر چمران را داشتم. استخوان ران شهید چمران بر اثر اصابت خمپاره له و دچار خونریزی شده بود. آن زخم، زخم بدی بود زیرا قطعات گلوله خمپاره، علف و گل و لای و هر آنچه فکر می‌کنید در زخم‌های جنگی یا زخم‌های سوانح طبیعی وجود دارد و در واقع این زخم‌ها، زخم‌های عادی نیستند.»

*دکتر چمران را با اندک وسایل در دست و بدون بیهوشی جراحی کردیم

بسیاری از پزشکان در زمان جنگ به دلیل تعداد زیاد مجروحان گاهی اوقات مجبور می‌شدند دو عمل جراحی را همزمان در یک اتاق عمل انجام دهند. آن روز هم در اتاق عمل بیمارستان گلستان اهواز یک جراحی دیگر هم در حال انجام بود و به دلیل کمبود امکانات دکتر دوایی مجبور می‌شود دکتر چمران را در گوشه‌ای از اتاق عمل و با اندک وسایل در دست و بدون بیهوشی جراحی کند.

 در طول مدت جراحی دکتر چمران به هوش بوده و در حال دعا و صحبت با خداوند و قرائت آیات قرآن

استاد دوایی در این‌باره گفته است: «مجبور شدیم بدون دستگاه بیهوشی و با تنها با استفاده از داروهای آرامش‌بخش جلوی خونریزی دکتر چمران را بگیریم. حین انجام عمل جراحی از پشت پرده‌ای که جلوی صورت بیمار کشیده می‌شود، از وی پرسیدم که چه وضعی دارید؟ در پاسخ گفت شما کار خودتان را انجام می‌دهید و من نیز کار خودم را انجام می‌دهم.» در طول مدت جراحی دکتر چمران به هوش بوده و در حال دعا و صحبت با خداوند و قرائت آیات قرآن.

*دست‌خط شهید چمران را روی چشم نگه داشته‌ایم

همان زمان که دکتر چمران در بیمارستان تحت نظر تیم جراحی بوده است، دختر ۱۲ ساله‌ استاد دوایی از او خواست از فرصت استفاده کند و برایش از وی دست‌خط یادگاری بگیرد. شهید چمران با اوضاع نامناسبی که داشت یک دست‌نوشته با جملاتی زیبای خطاب به دختر ۱۲ ساله‌اش می‌نویسد. استاد دوایی در این خصوص می‌گوید «دست‌خط شهید چمران را تاکنون روی چشم نگه داشته‌ایم.»

*۹ سال خانواده‌هایمان را ندیدیم

۹ سال زندگی در غربت و تنهایی ولی در کنار هم، همزمان با پیروزی انقلاب بر می‌گردند و این بار ۱۷ سال زندگی در اهواز را با هم تجربه می‌کنند. زندگی با مردی که تا سه صبح جراحی می‌کرد. خانم شجاع از تجربه ۵۴ ساله زندگی مشترکش می‌گوید: «باورش برای شما سخت است ولی باور کنید ما در تمام این ۵۰ سال یک مهمانی و یا یک مسافرت با خیال راحت با هم نرفتیم. حتی اگر کلی برنامه‌ریزی می‌کردیم و دکتر را راضی می‌کردیم به یک سفر برویم در تمام مدت می‌گفت من عذاب روحی و جسمی دارم که بیماران را رها کرده‌ام و آمدم.»

 باور می‌کنید ما این ۹ سالی که ما آنجا بودیم یک تماس تلفنی با خانواده‌ام نداشتم چون امکاناتش وجود نداشت

از سختی و شیرینی‌های سال‌ها زندگی با اسطوره پزشکی سخن به زبان می‌آورد « من فقط ۱۵ سالم بود که ازدواج کردم و بلافاصله رفتیم آمریکا. شرایط سفر و اقامت ما در ۵۰ سال پیش اصلا با امروز قابل مقایسه نیست. باور می‌کنید ما این ۹ سالی که ما آنجا بودیم یک تماس تلفنی با خانواده‌ام نداشتم چون امکاناتش وجود نداشت.

باید خانواده من می‌رفتند توپخانه و ما هم می‌رفتیم مرکز تلفن و چون ساعت شب و روزمان فرق می‌کرد هیچ وقت شرایطش به وجود نیامد. ما یا نامه می‌نوشتیم و یا صداهایمان را ضبط می‌کردیم و برای هم پست می‌کردم. ما زن‌های نسلی بودیم که پای همسرانمان می‌ایستادیم.»

*زندگی مرفهی نداشتیم ولی هیچ وقت گله نمی‌کردم

زندگی همسران پزشک ها داستان جالبی هست و زندگی استاد دوایی با خانم شجاع آن هم در کشوری غریب جالبتر؛ همسر مرحوم دوایی توضیح می‌دهد «من یک دختر ۱۶ ساله بودم که زبان هم بلد نبودم و گاهی دکتر که شیفت داشت دو روز تک و تنها در خانه می ماندم. در شهر غریب. شرایط ما مثل امروزها نبود که هر لحظه همه با هم در تماس‌اند و رفت و آمد راحت است. ما ۹ سال نتوانستیم خانواده‌هایمان را ببینیم.

زندگی مرفهی نداشتیم ولی هیچ وقت گله نمی‌کردم که چرا دیر می‌آیی یا چرا نیستی. من پذیرفته بود که اقتضای شغلی همسرم همین است و من باید حامی‌اش باشم

 

من در همان تنهایی دخترم را به دنیا آوردم و یادم هست که حتی پوشک کردن بچه را هم بلد نبودم و خودم به تنهایی تمام کارهایش را انجام می‌دادم. زندگی مرفه‌ای نداشتیم ولی هیچ وقت گله نمی‌کردم که چرا دیر می‌آیی یا چرا نیستی. من پذیرفته بود که اقتضای شغلی همسرم همین است و من باید حامی‌اش باشم.

*من در همان تنهایی دخترم را به دنیا آوردم

قدیم‌ها زن‌ها صبورتر بودند وزندگی‌شان را از هیچ می‌ساختند. مثل امروز نبود که زود جا بزنند و جا را خالی کنند. خانواده دوایی زندگی‌شان را از صفر ساختند.  خانم شجاع دوران سخت اول زندگی را اینگونه روایت می‌کند « یادم هست که در ابتدا حقوق ایشان خیلی هم کم بود من تکه‌های کاغذ را پلیسه کردم و برای اتاقمان پرده درست کردم وقتی دکتر بعد از دو روز شیفت آمدند و دیدند همان لبخند رضایتش برای من کافی بود.

من ثانیه به ثانیه آن روزها را دوست دارم. همین چیزها ۹ سال تنهایی ما را پر می‌کرد. من در همان تنهایی دخترم را به دنیا آوردم و اوائل حتی بچه‌داری هم بلد نبودم و کمک هم نداشتم. ما تمام این ۵۴ سال را باهم عاشقانه زندگی کردیم باوجودی که در شرایط بسیار سختی زندگی کردیم. آن سالی که ما رفتیم آمریکا در شهر ما فقط یک خانواده ایرانی زندگی می‌کرد و ارتباطات اصلاً قابل‌مقایسه با امروز نبود.»

*دل‌تنگی‌ سهم من بود

مرحوم دوایی گاهی سه شب در بیمارستان شیفت داشت و همسرش با همه مشکلات شب‌ها را تنها سپری می‌کرد. همسر مرحوم در ادامه به وضعیت برگشتشان به ایران اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد « بعد از امریکا مستقیم آمدیم اهواز که حتی آب تصفیه نداشت. امکاناتی نداشتیم ولی همیشه به هم دل‌خوش بودیم. ۱۷ سال در اهواز ماندیم در تمام سال‌های جنگ، ترس‌ها و دلهره‌های تمام‌نشدنی ما و دل‌تنگی‌هایی که سهم من بود. دکتر هیچ‌وقت به مادیات اهمیتی نمی‌دادند و شاید باور نکنید ما چند سالی می‌شود که صاحب‌خانه شدیم. شاید بازهم باور نکنید که سهم ما از حضور و بودن دکتر همیشه کمتر از مریض‌های ایشان بوده. ولی من لحظه‌به‌لحظه زندگی با ایشان را دوست داشتم.»

*قرار عاشقی با معبود فرار رسید

به اینجای روایت که می‌رسیم انگار قرار عاشقی با معبود فرار رسیده و بانگ رحیل به صدا درآمده است؛ در روزی که قرار است از داستان زندگیش رونمایی کنند دست تقدیر این طور رقم می‌خورد که روز باز خوانی کتاب زندگی این مرد بزرگ عرصه علم و دانش، زمان بسته شدن و مختومه شدن قصه زندگی اوست!

آری! مراسم رونمایی از کتاب «مینوچهر»، زندگی‌نامه روایی دکتر منوچهر دوایی در حالی امروز در حوزه هنری برگزار شد که در کمال ناباوری انتشار خبر درگذشت این نخبه معاصر در پایان مراسم در رسانه‌ها منتشر شد.

زنده‌یاد دوایی که قرار بود از سخنرانان این مراسم باشد، به دلیل درگیری با بیماری در بیمارستان بستری بود. همین موضوع و بیان فداکاری‌ها و خاطراتی از وی، واکنش و اشک خانواده او را که به نمایندگی از این چهره ماندگار علمی در مراسم حضور داشتند، به همراه داشت و مخاطبان را کاملاً تحت تأثیر قرار داد.  

انتهای پیام/




منبع

به این نوشته امتیاز بدهید!

farsnews

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×