برگزیده جایزه جلال: حاج جلال روایت مردی همیشه صبور است
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، «حاج جلال» نوشته «لیلا نظری گیلانده» و منتشر شده در سوره مهر، برگزیده بخش نگاهی دیگر در جایزه جلال شد. این کتاب خاطرات حاججلال حاجیبابایی و آنچه که بر او و خانوادهاش در روزهای جنگ ایران و عراق گذشته است. به همین بهانه گفتوگویی با نویسنده این کتاب کردیم که برای نوشتن خاطرات سه بار به همدان سفر کرده و سه سال تمام خاطرات را نوشته است. نویسنده گفته است احتمالاً یکی از دلایل انتخاب شدن او برای نگاشتن خاطرات حاججلال این است که نویسنده بزرگ شده روستاست… او به روستای «مریانج» میرود تا با کسی گفتوگو کند که صبح تا شب یک کوه روی شانههایش حمل میکند و صبورِ صبور است.
با راوی چطور آشنا شدید؟
آشنایی با راوی به اواخر سال ۱۳۹۵ برمیگردد و از طریق دعوتی که از طرف حوزه هنری تهران شدم. قبل از آن البته اسم و رسم ایشان را شنیده بودم در زمان وزارت آقای حاج بابایی، اما زیاد با خانواده آشنا نبودم. نقطه عطف آشنایی ما زمانی بود که من به همدان رفتم و از نزدیک آقای حاج جلال حاج بابایی را دیدم. همین دیدار و برخورد و روش زندگی ایشان من را به نوشتن خاطرات ترغیب کرد.
خاطرات شامل چه بخشهایی میشود؟
خاطرات را اگر از بعد تاریخی و اجتماعی در نظر بگیریم شامل دوران قبل از انقلاب، انقلاب، دفاع مقدس و زمان حال میشود. از بعد شخصی؛ دوران کودکی راوی، ازدواج، تولد فرزندان و حتی ازدواج آنها و تولد نوهها تا به امروز. جدای از اینها اتفاقات خاص و نادری لابهلای خاطرات حاج جلال آمده است که در نوع خود کم نظیرند.
گفتید جذب خاطرات شدید. چه چیزی شما را شیفته نوشتن این زندگی کرد؟
سادگی و صداقت حاج جلال. راوی درونگرا و کم حرف است و شاهد اتفاقات تلخ و سخت زیادی در زندگی بوده و بدون لحظهای شعار، زندگی میکند و تنها به خود و خدای خودش وابستگی دارد، از هیچ کسی و هیچ چیزی انتظار کمک ندارد، دنیای حاج جلال فارغ از دنیای ما خالی از کبر و منیت است، دنیای آرامش است، تنها ثروتش خانه و خانواده است به ویژه همسرش و چندینبار اشک چشمانش را دیدم به خاطر همسرش و اینکه مبادا لحظهای زودتر او را ترک کند.
ما در کتاب لحظه به لحظه شاهد پرورش کودکی در یک خانواده پدرسالاری هستیم. همان کودک خیلی زود با دختری که ندیده به امر پدر ازدواج میکند و همان دختر تبدیل به معشوقهای میشود که قریب به ۷۰ سال است عشقش ادامه دارد. اتفاقات غمانگیزی برای راوی میافتد و حاج جلال فقر را با ذره ذره وجودش درک میکند، هم خودش و هم همسر و خانواده، آن هم به مدت طولانی. هشت سال تمام هم در عزا زندگی میکنند و شاهد از دست دادن فرزندانش میشود اما دم نمیزند. همدم بیقراریهای همسرش افروز میشود و آرام و صبور زندگی میکند.
حتماً در بخشهای زیادی متأثر شدهاید، یکی از آن فرازها را اینجا بگویید.
آن روزهای خوشی که حاج جلال فرزندانش را دو تا دو تا برای عقد به محضر میبرد و کمکم سر و سامان میگرفتند و برای خودشان مردی شده بودند و دخترشان خانمی شده بود و خانه میساختند و عصای دست پدر شده بودند. اما روزگار طور دیگری برایشان رقم میخورد و بچهها یکی پس از دیگری به شهادت میرسند، جانباز میشوند و خانهای که سالها نیمهتمام میماند و نوههای بیپدر و خانوادههایی غصهدار در نهایت نصیب حاج جلال میشود.
سبک نوشتن شما چه بود و چقدر خیال را با واقعیت آمیخته کردید؟
سبک واقعگرایی را انتخاب کردم و فارغ از خیالپردازی و ذهنیت نویسنده، واقعیاتی را نوشتهام که برای ایشان اتفاق افتاده و اثر گذاشته است. بدون کم و کاست. به این معنی نیست که نمیتوانستم ذهنیت یا خیالات خودم را مطرح کنم، منظور این است که خاطرهای را خالی از واقعیت ننوشتهام، درشتگویی نکردهام و درستگویی کردهام. انتها و ابتدای خاطرهها مشخص و اگر خاطرات فرعی هم رخ داده است، نگذاشتهام به متن خاطره اصلی لطمهای بزند. زبان هم نزدیک به معیار است. اما جایی که خود حاج جلال صحبت میکند سعی کردهام زبان گفتاری و لهجه شیرین ملایری و روستای مریانج را حفظ کنم.
همذات پنداری با سوژه سخت نبود؟
راوی من فردی سالخورده بود که مختصر و مفید صحبت میکرد و خیلی چیزها را فراموش کرده بود، اما من نیاز داشتم کمی وار جزئیات شوم. جزئیات برای خاطره ضرورت دارد. همیشه هم سعی کردم در طول مصاحبه حق زندگی را از حاج جلال نگیرم. او موقع نماز بدون هیچ اطلاعی بلند میشد و وضو میگرفت و به نماز میایستاد، موقع برگشت هم میآمد و اخبار تلویزیون را بدون کموکاست با صدای بلند گوش میکرد، دوباره برایم چای میآورد، ناهار میپخت و به باغ گردو هم سر میزد. من تمام وقت صبورانه منتظر میماندم ایشان کارهایش را انجام دهد و به آرامش برسد تا اینکه بیاید و خاطرات را تعریف کند. آرام آرام در موقع مناسب سؤال میکردم و گاهی وارد فضا که میشد و یاد جوانیهای همسرش که میافتاد بلند بلند میخندید و یاد بچههایش که میافتاد بیاختیار و بدون اینکه محدودیتی برای خودش قائل باشد اشک میریخت و من همیشه سکوت میکردم.
درونمایه و تم خاطرات چیست؟
سادگی و صداقت و عدم توقع از دیگران و تلاش برای زندگی شرافتمندانه حاج جلال پیام اصلی و درون مایه اصلی کتاب است. نقطه قوت کتاب نشان دادن زندگی فردی است که برای جنگ تربیت نشده و در نهایت فقر و نداری چندین بچه را بزرگ میکند، با همه وابستگیها و دوست داشتنها. هر کدام از بچههای حاج جلال طعم خاصی برای ایشان داشته است؛ علیرضا پسر بزرگ بوده و دردانه همه خانواده که از دست میدهد، ابوالقاسم پسر کوچک بود و تهتغاری که به شهادت میرسد، حبیب بچه مظلوم خانواده بوده که جانباز میشود، حمیدرضا سنگ صبوری که مدام در جنگ بود، مریم تنها دختر خانواده که همسرش به شهادت میرسد و با یک دختر به نام سمانه سالیان سال جلو چشم حاج جلال زندگی میکند. حاج جلال بدون اینکه اعتراضی بکند یا از کسی توقعی داشته باشد زندگی را در کنار خانواده ادامه میدهد با بچههای شهدایش و بچههای جانباز میسازد و در تلاش است کاری برای کشور و وطن بکند.
انتهای پیام/
شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید