تعزیه «سیدذاکر» دل سنگ را آب میکرد + عکس
به گزارش مشرق، کتاب «ستاره خلصه؛ روایت زندگی شهید مهدی ذاکر حسین» با پژوهش و گردآوری محبوبه معظمی در انتشارات ۲۷ بعثت به چاپ رسید.
کتاب در شانزده فصل تدوین شده که عناوین آن عبارتند از: «طلوع یک ستاره»، «پسر اکباتان»، «عبور از تار»، «در کام اژدها»، «دروازهبان»، «ساده مثل باران»، «شبهای خانقین»، «در صف مرگ»، «ردپای آه»، «چتری از بال فرشته»، «دسته آتش»، «در فراق جانان»، «دروازه بهشت»، «ستاره خلصه»، «چشمان خیره به در»، «آب زنید راه را».
کتاب با مراسم تعزیه در روستای نشوه از از توابع ساوه در استان مرکزی آغاز میشود که نقش علیاکبر را علی ذاکر حسینی، پدر مهدی ایفا میکند: «علی ذاکرحسینی که مثل هر سال لباس علیاکبر را پوشیده بود، با سینهای ستبر به میدان آمد. طنین قدمهای محکمش در آن چکمههای مشکی دل عشاق امام حسین (ع) را لرزاند. لب به نوحه باز کرد و صدایش آنقدر سوزناک بود که گریه به مردم مجال نداد.
علی در اجرای تعزیه حضرت علیاکبر به زمان پایبند نبود. آن روز بیشتر از همیشه ایستاد و در نقشش عاشقانه جنگید. هر چه به او اشاره کردند که باید نقش زمین شود، گوشش بدهکار نبود. با صلابت ایستاد و آن چنان غریبانه خواند که جمعیت به هق هق افتاد و صدای «واکبرا» در آسمان روستا بلند شد.
بعد از پایان تعزیه، دوستانش اعتراض کردند که چرا این قدر نبرد علیاکبر طولانی شد. در جوابشان گرهی به ابرو انداخت و گفت: «مگه علی اکبر به راحتی شمشیر رو زمین گذاشت که من شبیهش رو این طوری بازی کنم؟ مردم باید بدونن که سپاه امام حسین دلاورانه جنگید و هر کدومشون دهها نفر از لشکر دشمن رو از پا درآوردن.»
تعزیه در خانواده ذاکرحسینی قدمت طولانی دارد که نسل به نسل منتقل شده است و پدر مهدی هم نظامی است که تعزیه را دوست دارد و در ایفای آن هم خلوص و علاقه خاصی را بروز میدهد: «علی عادت داشت بعد از هر تعزیه شال سیاه را از کمرش باز کند و ببوسد و به صورت و پیشانی بمالد. انگار میخواست تا محرم بعدی لذت تعزیه را در مشام و روح و جانش ماندگار کند. آن سالها علی اولین جوان نشوهای دوست داشتنی و محترم بود. خیلی از خانوادهها آرزو داشتند چنین جوان برومندی دامادشان باشد. آن شب بعد از تعزیه بزرگ عاشورا به خانه آمد و لباسها را با احترام از تن بیرون آورد و روی طاقچه کاهگلی خانه گذاشت.
مادر با نگاهی مهربان و لبخند همیشگیاش به او گفت: «شیرم حلالت پسرم! تعزیه قشنگت دل سنگ رو آب کرد. اسم ذاکر حسینی برازنده وجودته. واقعاً که اجدادت را شاد کردی. مردم این آبادی شما را ذاکر میدونن چون نسل به نسل ذکر امام حسین گفتین. انشالا نسلای بعدیتون هم ذاکر امام حسین باشن…»
مهدی در خانوادهای پرنشاط و با پدر و مادری نظامی- فرهنگی رشد و نمو یافت که با برنامهریزی و توجه پدر و مادر تواناییهای خود را پرورش داد: «مهدی از همان کودکی در عالم دیگری بود و بیشتر از برادرانش شیطنت میکرد. عاشق جنب و جوش و ورزش بود؛ ولی به درس و مشق حس خوشایندی نداشت. تنها کسی که مهدی را کاملاً درک میکرد؛ امیرعلی بود. از همان سنین دبستان او را به کلاس کاراته برد تا انرژیاش را در راه درستی صرف کند.»
مهدی وارد سپاه شد و پس از طی آموزشهای نظام در زمان ظهور داعش علاقهمند شد که در سوریه حضور یابد: «زمزمههای اعزام به سوریه روح خیلی از نیروهای مخلص سپاهی را جلا داد. بیشتر از همه، باعث حظ وافر مهدی ذاکر حسینی شد. در پادگان شهید مدرس کرج سه گروهان تشکیل شد که هر گروهان سه دسته داشت…»
در جای جای حضور در سوریه و فعالیت سپاه یاد و ذکر امام حسین (ع) جاری بود و مهدی هر جا حضور داشت در این مراسم شرکت میکرد: «از صبح اول محرم اسماعیل سیرتنیا، زیارت عاشورا را همراه با روضه میخواند. یک بار اکبر مالک به او گفت: «آقا سید، خدا پدرت رو بیامرزه! زیارت عاشورا را فقط از رو بخون.» سیرتنیا با هیکل درشتش عینکش را روی صورتش جابهجا کرد و جواب داد: «من تا حالا زیارت عاشورا را بدون روضه نخوندم، اما چون شما میگی چشم!»
سال ۹۵ در شبی بهاری، فاطمه سفره را پهن کرد تا کنار مهدی شام بخورد. مهدی بهبه و چهچه کنار مادر نشست. لپس را کشید و گفت: «مامان، امام حسین (ع) من رو طلبیده! من این بار برنمیگردم.» با شنیدن این جملات، ترس وجود فاطمه را فراگرفت….
کتاب «ستاره خلصه؛ روایت زندگی شهید مهدی ذاکر حسین» با پژوهش و گردآوری محبوبه معظمی در ۲۲۸ صفحه به بهای ۲۰۰ هزار تومان در انتشارات ۲۷ بعثت به چاپ رسید.