» دسته‌بندی نشده » از ناف مُ عکس می‌گیری؟!
از ناف مُ عکس می‌گیری؟!

از ناف مُ عکس می‌گیری؟!

مهر ۸, ۱۴۰۲ 0۰


گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «ابوعلی کجاست؟» حاصل تحقیقات محمدمهدی رحیمی و تدوین نوید نوروزی است. در مقدمه کتاب به این نکته اشاره شده که این سئوال را سه دسته می‌پرسند. ۱- داعشی‌ها و تکفیری‌ها که دنبال ابوعلی‌ بودند تا شکستشان در عملیات بصرالحریر را جبران کنند. ۲- دلبستگاه به مذاکره و لبخند دشمن که از رزم ابوعلی متعجبند. ۳- گروهی که افسوس می‌خورند و آرزو می‌کنند مانند ابوعلی باشند.

این کتاب حاصل ۱۰ ساعت مصاحبه با مرتضی عطایی (ابوعلی)‌ است که در مرداد سال ۱۳۹۵ در مشهد ضبط شد. قرار بود این مصاحبه‌ها در کتاب شهید صدرزاده استفاده شود اما با شهادت مرتضی عطایی، فرصتی برای انتشار مستقل آن دست داد.

این کتاب را انتشارات راه‌یار منتشر کرده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، دو پاره کوتاه از خاطرات مرتضی عطایی به روایت خودش است.

*از ناف مُ عکس می‌گیری؟

چون من کارم تأسیسات بود به هرجا که می‌رفتم دوش حمام و منبع آب آنجا را درست می‌کردم؛ برای همین همیشه مقر ما از مقرهای دیگر مجهزتر بود. دست من هم همیشه به کارهای برق و تأسیسات می‌چسبید. حسابی به مقرمان می‌رسیدم و حمام گرم برای رزمندگان گردان ما همیشه روبه راه بود.

از ناف مُ عکس می‌گیری؟!

بچه‌های فرهنگی می‌خواستند برای خرید قلم‌مو و رنگ بروند تا روی در و دیوار نقاشی کنند. با آنها رفتم یک دوش و لوازم لوله‌کشی خریدم و هم حمام را راه انداختم و هم لوله‌کشی توالت مسجد را درست کردم. آن موقع من و سید ابراهیم (صدرزاده) زیاد شوخی می‌کردیم و هوای هم را داشتیم؛ واقعاً مثل دو تا برادر بودیم؛ من یک کُخی داشتم که صدای سیدابراهیم را ضبط کنم. فکر می‌کردم یک روزی به درد می‌خورد و مثلاً روزی شهید می‌شود. برای همین صدای او را در حالت‌های مختلف ضبط می‌کردم؛ از خاطرات گرفته تا صحبت‌های معمولی. (صوتی هم از حاج قاسم ضبط کردم که بعد از شهادت سیدابراهیم درباره او صحبت می‌کند. سر همین قضیه حفاظت خیلی به من گیر داد و بعدها برایم دردسر شد.) یکی از بچه‌ها همیشه می‌گفت تو فقط مانده بود که از دستشویی رفتن مصطفی عکس و فیلم بگیری!

یک روز هوا خیلی گرم بود. سیدابراهیم وسط مسجد خوابیده بود. زیر پیراهن سید بالا رفته بود و نافش معلوم بود. من هم نامردی نکردم و چند تا سلفی با او گرفتم. بعد هم از نافش عکس و فیلم گرفتم. وقتی بیدار شد فیلم‌ها را به او نشان دادم و گفتم: «سید ببین از نافت عکس گرفتم.» گفت: «ای نامرد، تلافی می‌کنم.» مدتی از این ماجرا گذشت. یک روز در حیاط مقرمان شوخی و ترقه بازی می‌کردیم. (این ترقه ها در اصل خرج انفجاری توپ بود که آن را روشن می‌کردیم و روی آسفالت می‌انداختیم، پایمان را رویش می‌گذاشتیم و وقتی که خاموش می‌شد، می‌ترکید. و صدایی مانند صدای ترقه داشت.)

بعد از اینکه کارمان تمام شد من به حمام رفتم. زیر دوش بودم که یک دفعه یک لگد محکم به در حمام خورد و در افتاد. مصطفی پشت در بود و با لهجه مشهدی ادای من را در می‌آورد و می‌گفت: «ها، از ناف مُ فیلم می‌گیری؟ حالا تلافیت می‌کنم.»

شروع کرد به فیلم گرفتن از من. نایلون لباس‌هایم را جلوی دوربین گرفتم. شورتم هم از این شورت‌های به قول ما مشهدی‌ها مامان‌دوز و بلند بود. گفتم: «جان سید فیلم نگیر.» گفت: «نه، اینها را باید برای مدرک نگه دارم. از من عکس و فیلم می‌گیری، ها؟!» آنجا تلافی کرد.

از ناف مُ عکس می‌گیری؟!

*شروع عملیات با گردان جدید

مسجد محل کارهای فرهنگی بود و پاتوق من و سید ابراهیم و چند نفر دیگر در آنجا بود. آنجا استراحت می‌کردیم. باقی نیروهای گردان را به محل دیگری نزدیک مسجد منتقل کردیم چون در روزهای اول مسجد را شبیه خوابگاه کرده بودند.

گردان جدید حدود ۱۵۰ نفر نیرو داشت که تلفیقی از نیروهای جدید و قدیمی بودند. قرار بود از سه محور در حوالی جاده تدمر که حدود پانزده کیلومتر از خودِ شهر فاصله داشت عملیات شروع شود. حزب الله سوریه به فرماندهی نیروهای حزب الله لبنان، در محور وسط و اطراف جاده مستقر بودند؛ همچنین محور سمت چپ که دشت و بیابان بود برعهده نیروهای ارتش سوریه و مسئول محور سمت راست که تپه و ارتفاعات بود، فاطمیون بودند. منطقه عملیاتی که قبل از شهر تدمر وجود داشت، منطقه‌ای وسیع بود و از همه نوع عوارض سرزمینی تشکیل شده بود. دشت، کوه، زمین زراعی و پوشش‌های گیاهی متفاوت داشت. خاکی با زمین‌های رملی در مقایسه با بقیه مناطق بیشتر به چشم می‌خورد. به لحاظ تاکتیک‌های نظامی، هر سه محور باید به طور هماهنگ و هم زمان حمله می‌کردند و به دشمن یورش می‌بردند.

از ناف مُ عکس می‌گیری؟!



منبع

به این نوشته امتیاز بدهید!

مشرق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×