به گزارش گیل سو، هرسال نزدیکای اربعین که میشد دلم لَک میزد برای قدم زدن تو مسیر بهشتی نجف تا کربلا، رفقا یکبهیک میومدن و حلالیت میگرفتن و راهی این مسیر بهشتی میشدن و من میموندم و حس فراغ! من میموندم و یک دنیا حسرت!
جایی که من حتی یک بارم به چشم سر از نزدیک ندیده بودم و حال و هواشو حس نکرده بودم اما دلم پر میکشید تا مثل بقیه زائرا بگردم دور حسینِ فاطمه، برای منِ کربلا نرفته، برای منی که آرزوی دیدن سیل جمعیت عشاق الحسین در اربعین رو داشتم، فقط و فقط یکراه حل وجود داشت برای هضم دلتنگیهام!
راهحل من سفر به کربلای ایران بود! شاید برای خیلیها کربلای ایران واژه غریبی باشه اما برای من همه زندگی بود، همه امید و دلیلی برای آخیشهای بعدِ جاموندن از غافله اربعین، از سالی که خودم رو شناختم هرسال به مشهد الشهدای ایران سفر میکردم و برای منی که توفیق حضور در راهپیمایی عظیم اربعین رو نداشتم هرسال زمان سفر به راهیان نور که میرسید قلبم بیتاب میشد، بیتاب بوییدنِ خاک طلائیه و شلمچه و فکه!
به شلمچه که میرسیدیم روی تابلویی نوشتهشده بود: «تا کربلا فقط یک سلام!» دل کربلا نرفتهها پر میکشید برای دیدن روی ماهِ امام حسین (ع) و عرض ادب کردن به ماهِ منیرِ بنیهاشم (ع)؛ غروبهای شلمچه فراموششدنی نیستن، روضه خونِ کاروان از دلتنگی برای کربلا میگفت و دستبهسینه میگذاشتیم و عرض ادب میکردیم به سمت کربلا و از آقا میخواستیم سال دیگه کربلاییمون کنه اما نشد که نشد …
امیدمون تو شلمچه موند، امیدمون بین سرخی خاک طلائیه محو شد و تنها امیدمون هرسال قدم زدن تو رملهای فکه و اشک ریختن تو کانال کمیل بود، امید هرسالهمون رفتن به راهیان نور بود، سفری که جایگزین دلتنگیهای کربلامون شده بود تا سال ۹۸!
من دلتنگیهامو از دوری کربلا میسپردم به آب اروند تا دلم آروم بگیره، من دلتنگی هامو غروب شلمچه با صدای محزون اذان عجین میکردم، من دلتنگی هامو میونِ رملهای فکه قدم میزدم و با ابراهیم هادی بلندبلند حرف میزدم، عادت داشتم هرسال کمی از خاک شلمچه و رملهای مقدس فکه با خودم بیارم رشت و تا سال بعدی تو سفر بعدی این خاک و برگردونم سرجاش و امیدم ناامید نشه، این اتفاق هرساله کمی قلب بیقرارم رو تسکین میداد.
خیلی از رفقا منو کربلایی صدا میزدن چون برای کربلای خودم یک جایگزین پیداکرده بودم، البته هیچ زیارتی مثل زیارت حسینابنعلی (ع) نیست اما برای من تسکینِ قلبِ بیقرارم بود زیارتِ شهدای ایران، وقتی تو مناطق عملیاتی قدم میزدم صدای شهید آوینی رو میشنیدم که دلاوریهای رزمندگان رو روایت میکرد، روایت میکرد اون دردها و روزهای عشق و خون رو، با خودم میگفتم او هم با چشمهاش تمام اون صحنهها رو ثبت کرده بود تا با قلم زیباش برای امثال من روایت کنه اما اونقدر عاشق شد و دل داد به خدا که تو همون مناطق عملیاتی خودش شد سوژه روایتِ روایانِ امروز …
درمانِ دلتنگی های من برای کربلا شده بود راهیان نور، این اتفاق برای من شده بود یک قصه پر غصه، اما من از دلِ همین قصه، قصههای دیگری شنیدم، روضه خون کاروان وقتی در هر منطقه عملیاتی بعد از روایت تمام رشادتها و قصههای جنگ شروع به مقتل خونی میکرد و روضه اباعبدالله (ع)، هر زائری یکگوشه دنجی پیدا میکرد، سر به زانو میگرفت و شروع میکرد به اشک ریختن، با خودم میگفتم حتماً هر فردی یک دلتنگی خاصی داره، آیا جایگزین اون ها هم همونیه که من انتخاب کردم؟
سراغ تک تکشون که میرفتم هر کدوم قصههای قشنگی داشتن، گاهی قصههاشون از من غریب و دلتنگتر بود، در تمام این سالها سعی میکردم با آدمها حرف بزنم و قصهها و دلایل سفرشون رو بشنوم، از سفر به خاطر رفقا و تو جمع دوستانه بودن گرفته تا دختری که به دنبال پدر شهید و مفقودش میگشت، از پسری که به عشق شهدا به قولی متحول شده بود تا زائرهایی که به دنبال شفاعتِ شهدا بودن و آرزوشون شهادت بود!
رفاقت با زائرای حسینی و شهدایی و عاشقان شهادت خلاصه تمام دلتنگیها و نتایج سفرم میشد اما هر سفری یک روزی به پایانِ خودش میرسه و انتهای سفر منِ خیلی تلختر از سفرهای دیگه بود، این بار دیگه نه کربلا بود نه مشهد الشهدا، ویروسی که همه زائرا رو ناامید کرد، این پدیده نادر مارو از هردوی این توفیقات جدا کرد، برای آدمهایی که عادت داشتند هرسال اربعین تو کربلا قدم بزنن امسال یک حس عجیبی بود و برای منی که قول داده بودم به خودم جایگزین کربلام سفر به مناطق عملیاتی جنوب کشور باشه غربتی تمتم نشدنی رقمزده بود این کرونا!
اما در اقدامی جالب و تحسینبرانگیز امسال گیلانیهای دلتنگ برای اولین بار در کشور راهیان نور مجازی رو راهاندازی کردند تا به قول رهبر معظم انقلاب، زیارت امامزادگان عشق یا شهدای ایران تعطیل نشه و این حرکت عظیم فرهنگی در قالبی دیگه ادامه پیدا کنه.
انتهای پیام/ت
- نویسنده : فاطمه احمدی
- منبع خبر : فارس