روایت زندگی جوان گیلانی از شیوا تا میمک
به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، شهید فرهاد رضایی شیوایی در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۳ در روستای شیوا شهرستان لاهیجان استان گیلان دیده به جهان گشود.
وی دوران شیرین کودکی را در آغوش پر از مهر و محبت پدر و مادر سپری کرد و با آغاز فرارسیدن فصل کسب علمودانش به مدرسه رفت و کنار تحصیل در کار کشاورزی نیز به خانواده کمک میکرد.
او بسیار دلسوز، مهربان، منطقی و شجاع بود و تا جایی که میتوانست به مردم خدمت میکرد و همین رفتارهایش باعث شده بود تا بچههای محل دوستش داشته باشند و در کار کشاورزی کمکاش کنند.
فرهاد برای اینکه کمک بچههای محل را جبران کند گاهی آنها را برای آبتنی به دریاچه محل میبرد و به آنها شنا یاد میداد و همواره معلم خوبی برای خواهرهای کوچکتر از خودش و بچههای محل بود و در آموزش درسهایشان نیز کمکشان میکرد.
وی برای اینکه از نظر مالی سربار خانواده نباشد در شرکتی مشغول به کار شد، ولی با پیدایش جرقههای اولیه انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به صفوف بههمپیوسته ملت پیوست و در فعالیتهای انقلابی نیز حضوری پرشور داشت.
او با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ملت ایران، داوطلبانه به خدمت مقدس سربازی رفت تا در جبهههای نبرد حق علیه باطل شرکت کند و نگذارد که یک وجب از خاک مقدس ایران اسلامی به دست دژخیمان بیافتد.
وی دوران آموزشی را در پادگان عجبشیر گذراند و بعد از سه ماه به یگان اعزامی تیپ زرهی شیراز ملحق شد و از آنجا در خط مقدم استان ایلام و به منطقه میمک رفت و مشغول خدمت شده و مسؤولیت سرجوخه را دریافت کرد.
فرهاد در دوران مرخصی بارها از مادرش درخواست میکرد برای شهادتش دعا کند، بنابراین این موضوع نشانمیدهد که فرهاد خیلی زودتر از اینکه زمان شهادتش فرا برسد روحش برای شهادت آماده شده و به پرواز در آمده بود.
شهید فرهاد رضایی شیوایی سرانجام پس از رشادتهای فراوان در جبهههای نبرد حق علیه باطل در تاریخ ۱۱ خرداد ماه ۱۳۶۵ در سن ۲۲ سالگی در همان منطقه میمک بر اثر اصابت خمپاره به پهلویش به مانند مادرش حضرت زهرا (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر پاک و مطهر شهید فرهاد رضایی شیوایی پس از تشییع باشکوه و مثالزدنی مردم شهیدپرور شهرستان لاهیجان در گلزار شهدای روستای شیوا به خاک سپرده شد.
هممحلیهایش تعریف میکنند: روزی بیبیسیده در گلویش استخوان گیر کرده بود و در حال مرگ بود که فرهاد با دیدن این صحنه، فوراً بیبیسیده را به بیمارستان رساند و از یک اتفاق بسیار بد نجاتش داد و پس از شهادتش، بارها بیبی سیده بر سر مزار این شهید میآمد و برایش گریه میکرد و این خاطره را به دیگران میگفت.
پایان پیام/۸۴۰۰۸