» آخرین اخبار » گیلان » به نام شهدا به کامِ بچه‌ها
به نام شهدا به کامِ بچه‌ها

به نام شهدا به کامِ بچه‌ها

خرداد ۹, ۱۴۰۲ 0۰


خبرگزاری فارس-رشت، فاطمه احمدی؛ مسکن مهر رشت مطقه‌ای است که در سالیان گذشته بسیاری از همشهری‌های رشتی را خانه دار کرد. هنوز هم که هنوز است مردم این شهرک کوچک ولی پرجمعیت دعا به جان کسانی می‌کنند که موجبات خانه‌دار شدنشان را فراهم کرده. اما از آن روز تاکنون گویا این منطقه دور افتاده و بسیاری از نیازمندی‌های یک شهرک را در خود ندارد.

اما هرجا ترک فعلی و نامهربانی و بی‌مسؤولیتی از سوی نهاد یا سازمانی شکل بگیرد، این مردم هستند که به کمک یکدیگر می‌شتابند. نامش را بگذاریم گروه‌های بسیجی، بسیج مردمی یا گروه جهادی نمی‌دانم. به هرحال مردمند که در کنار هم‌نوع خود می‌مانند اما این بار یک گروه جهادی برای غذای روح مردم شهرک یا همان مسکن مهر رشت یا علی گفت.

شنیده بودم برنامه‌ای دارند به نام «یکشنبه‌های شهدایی». یادم هست که حوالی سال ۱۳۹۵ بود که ۲ شهید گمنام را در پارک مسکن مهر به خاک سپردند. اما یادمان این شهدا در خرداد ۱۴۰۰ افتتاح شد. بعد از پنج سال بی‌توجهی! اما به هر روی این شهدا هستند که برکت و روزی را به هر مکانی می‌آورند. شهدایی که عند ربهم یرزقون‌اند و این روزی را سخاوتمندانه به مردمی که گرداگردشان جمع می‌شوند عطا می‌کنند.

 

قرار بود این یکشنبه در کنارشان باشم و برنامه‌های شهداییشان را از نزدیک ببینم. انتظارم این بود که در جوار قبور شهدا نشسته باشند و از دین و شریعت و شهدا برای مردم سخن بگویند و کودکان را نیز با آرمان‌های شهدا آشنا کنند. به دلیل اینکه دهه کرامت بود و جشنی هم ترتیب داده بودند مسیر منتهی به پارک بسیار شلوغ بود. از راه پشتی وارد شدم تا راحت‌تر بتوانم به مقصدم برسم اما مسیر پشت پارک هم بازارچه‌ای تشکیل شده بود که راه گذر نداشت! یادم هست سال‌های قبل مراسمات خیلی غریبانه‌تر بود و دورتادور پارک همیشه خلوت! اما به برکت حضور شهدا و برنامه‌های فرهنگی که مردم را به اینجا کشانده بود، دست‌فروشان هم از این برکت بی‌بهره نمانده و روزی نصیبشان شده بود و حالا کار و بارشان به شدت گرفته بود.

خلاصه هر طور بود خودم را با همه ترافیک‌ها و شلوغی‌ها به پارک رساندم، چیزی که می‌دیدم با آنچه خودم را برایش آماده کرده بودم زمین تا آسمان فرق داشت! 

 

مردم دور تا دور پارک صندلی گذاشته و نشسته بودند. صندلی‌های پلاستیکی رنگی کوچکتری هم برای کودکان در ابتدای مراسم تعبیه شده بود. بنر امام رضا (ع) با طرحی از گنبد طلای آقا پشت سر مجری و روحانی مراسم خودنمایی می‌کرد و دل‌ها را راهی مشهدالرضا (ع) می‌کرد اما اینجا خبری از اشک و گریه از دوری محبوب نبود. اینجا صدای قهقهه بچه‌ها می‌پیچید. 

 

روحانی پیرمرد مسنی بود که محاسن سفید کرده بود. اما به طرز ناباورانه‌ای مانند جوان‌ها جست و خیز می‌کرد، خودش را هم سن و سال بچه‌ها کرده بود انگار. شوخی‌های کودکانه‌اش همراه با نوازش‌ها و محبت پدرانه‌اش عجین شده بود و بچه‌ها در کنارش فقط می‌خندیدند و بازی می‌کردند. اشعارش گرچه بوی معنویت و آموزه‌های دینی می‌داد اما آنقدر به زبان بچه‌ها نزدیک بود که همگی هم‌صدا می‌شدند با این پدر بزرگ روحانی …

صدای پارک مسکن مهر، تماماََ شده بود صدای شور بازی‌های کودکانه، جالب بود که بچه‌ها در ردیف‌های پشت سر هم آرام نشسته بودند گاهی جیغ می‌زدند و دست و هورا می‌کشیدند و برخی مواقع همراه با پدر بزرگ روحانی برنامه مسابقه می‌دادند و جایزه می‌گرفتند اما با اینکه کسی به آن‌‌ها اجبار نمی‌کرد که سر جایشان بنشینند ولی سمت تاب و سرسره و وسایل بازی نمی‌رفتند و مشتاق بودند تا انتهای برنامه همراه این پیرِ روحانیِ پر جنب و جوش باشند.

 

برنامه هرچقدر هم طولانی‌تر می‌شد نه پدربزرگ روحانی خسته می‌شد و نه بچه‌ها میل رفتن داشتند، برخی مادرها بخاطر بچه‌هایشان آمده بودند و دورتر نشسته بودند، برخی هم سر و صدایی که از دور شنیده بودند آن‌ها را به داخل پارک کشانده بود و حالا در مراسم ولادت اما رضا(ع) شرکت داشتند. مشغول تماشای مراسم بودم و با خودم می‌گفتم: «امام رضا (ع) فکر همه جا را کرده، هم شهدا را واسطه خیر کرده هم این پیرِ سالخورده را آنقدر صبر و حوصله عنایت کرده که برای معرفی‌اش به بچه‌های دهه نودی چنان شور و حرارتی دارد که شاید منِ جوان نداشته باشم» غرق افکار خودم بودم که تصویر پشت سرم تمام حال معنوی‌ام را خراب کرد و خندیدم!

اینجا زندگی جریان داشت. فقط کار فرهنگی و اینها نبود، شهدا خانواده‌ها دعوت کرده بودند تا برای چند ساعتی دور از هیاهوی شهر و زندگی ماشینی همراه کودکانگی‌های فرزندانشان فیضی معنوی هم ببرند.

 

 

 

 

دو سه تا از مادرها وقتی دیدند برنامه طول کشیده و بچه‌ها هم مشتاق حضورند، برای نهار فردایشان از بازاچه‌ای پشتی پارک سبزی خریده و مشغول پاک کردن شده بودند و برای اینکه نزدیک مراسم هم باشند یکی از میزها را با اجازه مسؤولان گروه برداشته بودند و مشغول سبزی پاک کردن بودند. اینجا زندگی جریان داشت. فقط کار فرهنگی و اینها نبود، شهدا خانواده‌ها را دعوت کرده بودند.

آقای عابدی، مسؤول گروه جهادی شهید احمدعلی نیری است که از سال ۱۳۹۹ به صورت یک حرکت خودجوش شروع به فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی کرده است. او می‌گفت که در حوالی همان سال ۹۹ جمعی از افراد جهادی شنبه‌ها از سمت مسجد خودشان به سمت قبور شهدای گمنام مسکن مهر می‌آمدند تا علاوه بر تعظیم شعائر و زنده نگهداشتن این مکان مقدس، تجلیلی از شهدا داشته باشند اما ۲۸ دی ماه یعنی همزمان با فاطمیه همان سال تصمیم بر این شد تا در طی یادواره شهدا این حرکت را ادامه دهند، چرا که این ۲ شهید گمنام در ایام شهادت حضرت فاطمه (س) در پارک آرمیدند.

حالا بچه‌های این گروه جهادی همه روزهای یکشنبه در کنار مردم هستند و با حمایت خیرین و گروه‌های جهادی سعی دارند برنامه‌های بهتر و بیشتری خصوصاََ برای بچه‌ها تدارک ببینند تا با حضور در این پارک و برکت حضور شهدای گمنام رسم زندگی شهدایی را با بازی و مراسمات فرهنگی برای کودکان و خانواده‌هایشان تدارک ببینند.

 

چند نفر از پسرها که لباس شبیه به همی به تن داشتند، آماده خواندن سرود می‌شدند و بچه‌های دیگر هم مجذوب این نظم و هماهنگی و با آن‌ها هم‌خوانی می‌کردند انگار این اتفاق را بارها با هم تجربه کرده بودند و همه شعر را از بر بودند.

حجت‌الاسلام حقگو، یکی از روحانیونی بود که در گروه جهادی شهید نیری برای کودکان فعالیت می‌کرد، می‌گفت در اوایل کار به لحاظ امکانات به سختی پیش می‌رفت و حتی با حدود هفت یا هشت تا صندلی کودک آغاز به کار کردند تا امروز به چنین جمعیتی رسیده‌اند و همه این‌ها با صبر و تلاش و اخلاص است که به نتیجه رسید.

اما امروز فقط اهالی شهرک مهر میهمان یکشبنه‌های شهدا نیستند، که از اطراف نیز در این پارک و در کنار مزار شهدای گمنام جمع می‌شوند تا ساعاتی را در کنار فرزندان و اعضای گروه جهادی بگذرانند.

روحانی جوانی که عضو گروه بود مثال جالبی زد، او می‌گفت که پیامبر در هنگام بازی حسنین سجده‌اش را طولانی می‌کرد تا بچه‌ها بیشتر بازی کنند، این تنظیم عبادت با بازیگوشی‌های کودکانه تعبیر و الگویی برای اعضای گروه شده بود تا تعظیم شعائر را در کنار آموزش ساده به دهه نودی‌ها و دهه هشتادی‌ها داشته باشند و این ارتباط دو سویه مردم با مردم و مردم و نیروهای فرهنگی که خالصانه کار می‌کنند و بدون توقع برای اقدامات فرهنگی مغفول مانده سر از پا نمی‌شناسند حفظ کرده و قدمی در راه ظهور بردارند.

برگردیم به داستان آن پیرِ روحانی، برنامه که داشت به انتهای خودش نزدیک می‌شد و ما هم مشغول خوردن شربت و شیرینی ولادت هشتمین اختر آسمان امامت شده بودیم و حاج آقای پرشور و حرارت داشت با بچه‌ها بازی می‌کرد و به آن‌ها هدیه و جایزه می‌داد؛ مجری برنامه از بچه‌ها خواست برای سلامتی این بابابزرگ روحانی تشویقش کنند. بچه‌ها که همینطور دست می‌زدند و جیغ و هورا می‌کشیدند، مجری خبری جالب داد و آن این بود که این روحانی مهربان پدر نخستین شهید مدافع حرمِ گیلان بود؛ شهید امیررضا علیزاده

شهید علیزاده نخستین شهید مدافع حرم گیلانی است که در روز ۱۲ مهر ۱۳۵۵ در کوی دباغیان خیابان پل عراق رشت، از پدری به نام اصغر کارمند کارخانه توشیبا و مادری به نام طاهره جوینده رودسری پا به عرصه حیات گذاشت. پدرش بعد از مدتی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و به لباس روحانیت ملبس شد و او را با نام حجت‌الاسلام‌والمسلمین اصغر علیزاده رودسری که صاحب تألیفات نیز بود می‌شناسند. امیررضا دومین فرزند این خانواده بود و از همان طفولیت تا آخرین لحظاتی که شهید شد و پیکر ندیده‌اش را در گلزار شهدای رودسر به ‌خاک سپردند دارای لبخندی زیبا، متواضع و صمیمی بود که هیچ‌گاه این خصوصیات از ذهن  دوست‌دارانش محو نخواهد شد.

حالا و بعد از آشنایی با پدر این شهید بزرگوار فهمیدم که این لبخندی که همواره برچهره شهید علیزاده در تصاویرش می‌دیدم را از پدری چنین به ارث برده، و به راستی که چقدر دنیای شهدای مدافع حرم با مظلومیت و ناشناختگی گره خورده است؛ و چقدر زیبا گفته بود شهید سپهبد حاج قاسم دلهای ما، که برای شهید شدن باید شهید زندگی کنی و امروز می‌فهمم که شهید علیزاده گیلانی ما در چه خانواده و تحت چه تربیتی توانست به این مقام نائل آید.

همان طور که این شهید بزرگوار نیز در وصیت نامه‌اش اذعان داشته که:

«پدر و مادر عزیزم؛ لقمه‌های پاک شما که با زحمت فراوان و با سختی تهیه و به کام بچه‌هایتان دادید باعث شد تا نتیجه آن بروز افرادی با اعتقادات انقلابی اسلامی در جامعه شود. فلذا زحماتتان ببار نشست و الگویی از یک خانواده اصیل مسلمان را به معرض دید گذاشتید. در زمانی که اکثر مردم با حرص تمام بدنبال دنیاپرستی بودند و هستند شاهد بودم که شما به دنبال تحصیل شرافت، آزادگی و رهایی ازبندهای تجمل و تملق و رشد فکری و فرهنگی و… بودید و هستید. ایمان به خدا و توکل و توسل به رسول اکرم (ص) و ائمه معصومین و پیروی از خط مشخص شده خداوند در خصوص تبعیت از ولایت الهی چنان در وجود تک‌تک اعضای خانواده رسوخ کرد که اگر بخواهم شکرش را بجا آورم زبانم قاصر است. فقط می‌گویم که الحمد‌لله رب‌العالمین کما هو اهله.»

 

 

پایان پیام/۸۴۰۰۷




منبع

به این نوشته امتیاز بدهید!

farsnews

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×