کشفیات یک گیلانی در حرم عبدالعظیم حسنی
خبرگزاری فارس-فاطمه احمدی؛ برای شمالیها آن هم دختری که نیم عمرش را در سواحل خزر آب تنی کرده و نیم دیگرش را جستوخیز زنان در جنگلهای هیرکانی دیار میرزای جنگلی، شعر باز باران با ترانه را زمزمه کرده باشد قطعاً تهران، موضوع خوبی برای نوشتن نیست.
قربان شاه عبدالعظیم حسنی بروم ولی خاطرات خوبی از دود و دم این شهر همیشه شلوغ ندارم، نه میتوانم از آب و هوا و گشتوگذار در تهران بنویسم و نه موضوع روایتم را از دل متروی همیشه شلوغش پیدا کنم.
چه بسا اگر این راه را هر روز به اجبار میرفتم و یا فرصت گفتوگو با دست فروشان داخل مترو را داشتم که این حجم از فشار و اضطراب همه روزه را برای معرفی محصولاتشان با آن وزن باری که در دست میکشند متحمل میشوند قطع به یقین میتوانستم از هر کدام قهرمانی داشته باشم که هریک راوی زندگی خود بودند.
یا وقتی با هجوم کودکان کاری که در ورودی صحن حضرت عبدالعظیم حسنی روبرو شدم میتوانستم قصه کودکانگیهای از دست رفتهای را به تصویر بکشم که به جای بازی با همسالان خود در پی رقابت با آنان برای فروش محصولاتی هستند که در اختیارشان گذاشته و فرصت کودک بودن را از آنان ربودهاند.
بگذریم، هرچه پیش میروم گویا در این شهر شلوغ هم میتوان سوژههای بیشتری پیدا کرد ولی من این شهر را دوست ندارم، با کمال احترام به همه تهرانیهای عزیز اما من نمیتوانم در هوای تهران نفس بکشم …
حالا میفهمم که چرا صحن امامزاده صالح و شاه عبدالعظیم همیشه شلوغ است، گویا مردم این دیار هم به دنبال مأمن و آرامشی هستند که عینش را در هیچ جای تهران پیدا نمیکنند از این روست که دست مییازند به تتمه اهل بیت عصمت و طهارت تا روحشان را تازه کنند و تنفسی معنوی داشته باشند
من هم برای فرار از این شلوغی و خستگی که میخواهم اسمش را «تهرانیت» بگذارم قصد حرم عبدالعظیم یا همان شابدالعظیم تهرانیها کردم اما این بار بعد از زیارت طبق عادت همیشگی به نماز نایستادم و دعا نخواندم، این بار زیر پاهایم را دقیقتر نگاه کردم، این بار آینهکاریهای حرم حضرت را و یا دیوارنگارههای به یادگار مانده از عهد قاجار امامزاده طاهر را به نظاره ننشستم که به سنگهای مرمر زیر پای زوار خیره شدم، هرچه دقیقتر میشدم، بیشتر مییافتم، هر چه بیشتر مییافتم کنجکاوتر میشدم.
چه زندگیهایی که در این سنگهای مرمر نبود، چه ارواح بزرگی که پاهای زوار را بوسه نمیزند … من زندگانیهای جدیدتری در این حرم یافته بودم …
به راه افتادم و یک به یک نامشان را زیر لب زمزمه کردم، از احمد و عبدالله گودرزینیا و خدیجه فاضلی رسیدم به شهید حاج اسماعیل رضایی، از امانالله اردلان رسیدم به فریدون میرزا سالور، از محمد حسن مافی رسیدم به زینت السادات مدنی …
از جعفر آشتیانی تا ادیب الممالک فراهانی تا اینکه رسیدم به آیتالله محمدعلی شاه آبادی که بر سر مزارش که اکنون فقط نامی روی سنگهای مرمر مزار از آن باقی بود اندکی مکث کردم و فاتحهای برایش خواندم و دعایش کردم چرا که حق بزرگی بر این مملکت دارد.
محمدعلی بیدآبادی، مشهور به شاهآبادی یکی از فلاسفه و عرفانی فقه شیعه است، به او مدیونیم چون عزیزی را تربیت کرد و درس داد که شد نوحی بر عرشه کشتی انقلاب ایران تا ایران شد اسلامی و نام خدا در قلب پرچمش نگاشته شد.
شاه آبادی معترض به حکومت رضا شاه بود و به همین دلیل ۱۵ ماه در پی این اعتراضش در حرم شاه عبدالعظیم تحصن کرد و با تمام توان در برابر این رژیم شاهنشاهی ایستاد و در این ایستادگی شاگردانی را تربیت کرد که روح خدا در آنان دمیده شده بود و یکی از آنان روح الله خمینی بود.
تازه میفهمم چقدر این شاه در زندگی ما نقش داشت، او همیشه بود در هر اتفاقی، او تنها یک عارف نبود که یک جنگجو بود حتی در نبرد سوریه …
آقا محمد علی، آقا روح الله را ساخت و انقلابی که روح الله در قلوب ایرانیان به پا کرد تا سالیان سال شد مسیر راهی برای آنانی که میخواهند آزاده بمانند و پس از اینکه روح خدا از میان ما رفت نیز این آزادگی باقی ماند، نهضت روح الله کسی را تربیت کرد که شد منجی شیعه امروز … حاج قاسم عزیز ما …
عمو قاسمی که شد عموی بچههای سوری، عموی فرزندان شهدا؛ نهضتی که منشأش آقا محمد علی شاه آبادی بود و فعلا انتهایش حاج قاسم اما این راه همچنان ادامه دارد …
اما نکته مهمی که از این زیارت معنوی نصیبم شد این بود که سرآغاز این نهضت را یافتم، آن هم در نزدیکی خودم، در گیلانِ سرسبز … مگر میشود سرچشمه همه این خوبیها از گیلان باشد و من بیخبر؟
فهمیدم که آیتالله شاه آبادی که چنین تأثیر شگرفی بر انقلاب ما داشت از محضر یکی از علمای گیلانی بهره برد و تلمذ کرد، آقا میرزا … البته میرزا هاشم اشکوری گیلانی
گیلان منطقهای دارد به نام اشکور، اشکور تماماً در ناحیه تاریخی دیلم قرار دارد و مردم این منطقه در قرن سوم شیعه اثنی عشری شدند. این سرزمین سرسبز از قدیم مهد پرورش عالمان جلیل القدر و حکیمانی بلند آوازه بوده و در هیچ عصری خالی از مفاخر فرهنگی و علمی و دینی نبود، بزرگانی از این آب و خاک (اشکور)، در علوم قدیم و در دانش و تکنیک جدید شهرت یافتهاند که در فرهنگ کشور و اسلام جایگاه رفیع و ارزندهای دارند.
یکی از این علما حکیم میرزا هاشم اشکوری در سال ۱۲۱۳ شمسی در روستای «اشکور» از نواحی «رودسر» در استان گیلان به دنیا آمد؛ میرزا هاشم برای تحصیل به شهر قزوین رفت و به تحصیل علوم اسلامی (سطوح فقه، اصول، کلام و مقدمات حکمت) مشغول شد. او کتاب قوانین اصول میرزا ابوالقاسم قمی را در حوزه درس آقا سیدعلی قزوینی که خود، صاحب کتاب حاشیه بر قوانین الاصول بود، تلمذ کرد و سپس برای تکمیل علوم متداول در روزگار تولیت میرزاابوالفضل تهرانی به تهران که آن زمان مرکز تدریس علوم اسلام به خصوص فنون عقلی بود، آمد و در این بین از محضر آیتالله شاهآبادی نیز بهره برد.
شهید آیتالله مطهری درباره این عالم ربانی گفته است:
«…میرزا هاشم رشتی از اساتید مسلم فلسفه و عرفان زمان خود بود و شاگردان بسیاری از حوزه پربرکتش برخاستهاند…شهرتش و امتیازش از هم طبقههایش به تخصص در عرفان نظری است….»
حکمت حضورم این بار اینگونه در حرم با من حرفها داشت، حرفهایی از جنس دخترانگی؛ اینکه چقدر در اتفاقات و روزمرگیها بهانههایی برای تازگی وجود دارد، تازگیهایی که همینجا هستند اما چشمان ما قادر به دیدنشان نیست.
در جوار بارگاه شاه، من و چشمانم عهد بستیم که دیگر مانند قبل نبینیم اندکی روشنترببینیم کمی دخترانهتر…
پایان پیام/۸۴۰۰۷