آدم ها پیر که می شدند، پیامبر می شدند/این قوم به خودش حمله می کند!
گروه جامعه؛ نعیمه جاویدی: دین قشنگی داریم؛ نداریم؟! شما بیا همین حالا برو به یک نفر از دینی دیگر بگو ما یک حدیث داریم که می گوید: «سالمند هر خانواده مانند پیامبر همان خانواده است.» اگر دلش به تاپ تاپ نیفتاد. چشمانش برق نزد و به قول مجازی ها قلبش اکلیلی نشد!
یک روز ما هم پیر می شویم
با خودمان تعارف که نداریم دیر یا زود همه ما به شرط ادامه حیات پیر می شویم. پس، پیری درِ خانه ما را هم خواهد زد. سال هایی از عمرمان که خدا می داند تا کی قد بدهد را پا به پای ما خواهد آمد. پیری، معجون عمر آدم است. مخلوطی از کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و حتی خود پیری. آدم، گرد سفید روزگار که روی سرش می نشیند و برف روزهای رفته، موهایش را سپید می کند. بالا و پایین روزهای تلخ و شیرین که چروک ها را یکی، یکی ردیف می کند روی سر و صورتش، دلش می خواهد روزگار اگر یک عمر به او تاخته، دست کم این چند سال باقیمانده را راه بیاید با او. بستگان و اطرافیانش او را عزیز بدارند. مهرشان شامل حالش شود. مادربزرگی می گفت که آدم پیر، فقط پوستش نازک و ظریف نمی شود، شیشه دلش هم نازک می شود. دلش نازکش می خواهد. دنیا، شاید قیافه اش حق و ناحق باشد. داد ظالم و جور مظلوم باشد اما باطنش بگرد تا بگردیم و قدرت حق وعدل خدا گِرد گِرد است. ماجرای همان از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری. با این فرمان، حرمت سالمند هم همان حرمت خودمان است؛ حضرت علی(ع) می فرماید: «به بزرگان خود احترام کنید تا کوچکترها به شما احترام بگذارند.»
دین ما دقیقه نود هم گل می زند
دین عجیبی داریم که دستوراتش تا دقیقه نود هم گل می زند؛ ختم المرسلینِ همین دین که خدا او را به عنوان آخرین پیامبر، برگزیده است می فرماید: سالمند مانند پیامبر برای هر خانواده است. درست دقیقه نود زندگی که آدم فکر می کند، به آخرهای خط عمر رسیده، مأموریت جدید و مقامی رفیع از راه می رسد. درست وقتی فکر می کنی درِ خانه عمر، دیر یا زود به رویت بسته می شود، حدیثی نور، امید، رحمت و عزت را می تاباند توی چشم های سر و دل آدم. جای اندوه آرام و رخنه گر مرگ را فروغ و امید پر می کند. حالا چرا نبی ما که رحمتی است برای عالمیان برای وصف شأن سالمند و سالمندی از واژه «پیامبر» استفاده کرده است؟
پیامبر یعنی کسی که رسالت دارد، بیم و امید می دهد. راه را از چاه مشخص می کند. دست آدم را می گیرد و از باتلاق خطا بیرون می کشد. سالمند، راهِ زندگی را طی کرده و کوله باری از تجربه است. خوب می داند هر جایی از زندگی که قدم از قدم کج برداشته، سراب بوده و هرجا به فرمان حق بوده به آبادی رسیده است. سالمند، سرد و گرم روزگار را چشیده. با همین چشمان سر و دل بارها دیده که غوره کی مویز شده و صبر، چه حلوایی از غوره ساخته است. سالمند حالا که به اینجای عمر رسیده با پوست و گوشت و استخوانش درک کرده که زندگی، من امر می کنم و تو فرمان می بری نیست. منم منم نیست و نیم من شدن هم دارد و باید.
قلب این پیامبران برای ما می تپد
سالمند، خوب درک کرده که تواضع، نعمتی است که به آن حسودی نمی شود و به جای اینکه نذرگیر گوشه گوشه خانه اش نصب کند، متواضعانه زندگی می کند تا خانه و کاشانه اش؛ جان و جهانش از گزند حسادت در امان بماند. که هر سری که به تواضع پایین باشد، فلک الافلاک می شود. به قول قدیمی ها: عقل حسود کجا قد می دهد به گنبد کبود؟ سر به زیر و متواضع بودن هنر و قله ای است که حاسد فهم و حوصله فتحش را ندارند. او، با همین دو پایی که حالا کم جان و همین دو دستی که حالا لرزان شده، دور جهان داستان زندگی خودش را گشته است. خوب می داند کجای کوچه پس کوچه ها، دشت و دمن ها و گردنه و دره های زندگی که فرزند، نوه یا نتیجه اش می خواهد طی کند، لغزان است و کجا مطمئن؟ کجا باید ایستاد، کی باید نشست و چه هنگام باید دوید؟ سالمند کوه بلندبالای تجربه است که قله اش فتح نمی شود مگر با حرمت و احترام.
پیامبر یعنی کسی که پیام آورده، رهرو دارد. نور و چشم و چراغ جمعی است. حرمتی دارد و حرفش برو… تکلیف روشن است؛ حالا بهتر می توان این حدیث را درک کرد. پیامبران یک عمر عبادت و اطاعت کرده اند، زحمت و رنج تبلیغ را به جان خریده اند تا دست بشر را بگیرند و از کوره راه سردرگمی به شاهراه سعادت برسانند. هیچ پیامبری طاقت دیدن بدبختی قومش را ندارد. پیامبرمان می فرماید که سالمندان، پیامبران هر خانه اند پس هیچ چنین پیامبری طاقت دیدن بدبختی خانواده اش را ندارد.
مثل احادیث زندگی می کردند
قدیمی ها حدیث ها را حفظ نمی کردند، زندگی می کردند. چشم بسته می توان حدس زد حتی خیلی هایشان این حدیث را نشنیده باشند اما حتی توی همین سن و سال اگر بزرگتر از خودشان را ببینند حتی اگر نتوانند از جا بلند شود، نیم خیز می شوند، سری به نشانه احترام پایین می آورند و دستی به نشان ادب به سینه می گذارند.
شاید همین بود که سال های نه چندان دور، آدم ها پیر که می شدند، گوهر می شدند. چشم و چراغ و نَفَس قیمتی جمع می شدند.آدم ها بیشترشان چلچلی جوانی اگر سرکه هم بودند پیر که می شدند، مُل می شدند. تمام اهل خانواده مثل نقشه گنجی پربار که آدم روی چشمش بگذارد و قدرش را بداند، قدر قیمتی ترین عضو خاندان را می دانستند. جای سالمند بالانشین خانه بود. بچه ها مثل نگین های ریز انگشتر دور خاتم اصلی جمع می شدند. کسی به سالمند نمی گفت که قصه هایش به اندازه آدمک های مجازی بازی های تلفن همراه او جذاب نیست. نخودچی کشمشی که بی بی ها و حاج باباها از ته جیبشان بیرون می کشیدند را با رزق و برق خوراکی های صف بسته توی مغازه ها مقایسه نمی کرد. کسی نمی گفت نصیحتم نکن! خودم همه چیز دانم. سالمند به اعتبار تجربه هایش کار خودش را می کرد. جدایی ها را به وصل، قهرها را به آشتی و نفاق ها را در حد توان خودش و پذیرش جمع به وفاق تبدیل می کرد.
بیچاره قومی که پیامبرش را گم کند
قدیم، آدم ها پیر می شدند در حالیکه خیالشان راحت بود نه از محترم ماندن که محترم تر شدن. آدم ها پیر می شدند و خوب می دانستند که پیری آغاز رسالتشان است نه یک قدم مانده به مرگ. حال آدمی را نداشتند که ساعت شنی عمرش به آخرین دانه ها رسیده باشد. خوب می دانستند که آدم، پیر که بشود به حساب این حدیث هم که شده پیامبر می شود. قدیم ها آدم ها حدیث ها را زندگی می کردند؛ حفظ نمی کردند. معلوماتشان به محفوظات و ادعاهایشان غلبه داشت. حالا اما فخر محفوظات چشم ما نسل جدید را پر کرده است. در به در دنبال مشاور، فیلسوف و حکیم می گردیم غافل از اینکه پیامبری دلشکسته در میانه خانه با چشم های تر و دست های گود شده به سوی آسمانش، دعاگوی ماست.
ختم کلام؛ قومی که پیامبرش را گم کند همه چیز را باخته و به خوشبختی خودش تاخته. خانه های ما با پیامبرها جای امن تری است با دست های دعایی که هر روز برای ما معجزه می کنند. دست هایی که بعد از وفات و زیر خاک هم معجزه گرند درست مثل دست های یک پیامبر…
/انتهای پیام
شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید