سرداری که از ناراحتی خانواده شهدای فاطمیون بیمار شد/ برادریهای یک شهید بعد از شهادت+فیلم
خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت ـ آزاده لرستانی: منافقین کوردل از سیدکمال قریشی پدر خانواده به علت هدایت تظاهرات و راهپیماییهای شهر کرج و مراسم انقلابی کینه به دل گرفتند. به همین خاطر در چند مرحله مغازه نجاری و خودروی سیدکمال را آتش زدند. وقتی منافقین دیدند این اقدامات رعبانگیز، تأثیری در اراده سیدکمال ندارد، او را جلوی منزلش ترور کردند. زمان شهادت پدر خانواده، سردار شهید «سیداحمد قریشی» ۲۰ ساله بود و کوچکترین فرزند خانواده ۲ سال بیشتر نداشت. از آن پس سیداحمد مسؤولیت خانواده را بر عهده گرفت. ۲ سال از شهادت پدر خانواده میگذشت که سیدمحمود برادر سیداحمد در عملیات خیبر به شهادت رسید و پیکر مطهرش ۱۴ سال در جزیره مجنون ماند.
شهید سیداحمد قریشی نفر وسط
حاج احمد یک عمو هم داشت که طی ۹ ماه چهار پسرش در جنگ به شهادت رسیدند؛ شهید سیدمحمد، سیدعلیاصغر، سیدجمال و سیدعباس قریشی. وقتی جنگ تحمیلی تمام شد، با عنوان رئیس ستاد سپاه سیستان و بلوچستان، مأموریت پاکسازی مناطق از حضور قاچاقچیان را بر عهده گرفت و از سال ۱۳۷۳ تا ۱۳۸۹ مسؤول برنامه و بودجه سپاه بود تا اینکه سال ۱۳۸۹ بازنشسته شد.
سیداحمد با لباس سپاه در عکس مشخص است
حاج احمد کسی نبود که با بازنشستگی، خانهنشین شود. او با توجه به دوستی و رفاقتی که از زمان حضور در سیستان با حاج قاسم سلیمانی داشت وارد نیروی قدس سپاه شد و بدون هیچ اجر و مزدی اقدام به همکاری و انتقال تجربیاتش کرد. او از سال ۱۳۹۳ برای یاری و کمک به شهید علیرضا توسلی (ابوحامد، فرمانده تیپ فاطمیون) به سوریه رفت. مدتی بعد ابوحامد و جانشینش به شهادت رسیدند و سیداحمد به دلیل توانایی و مهارتی که داشت، مسؤول ستاد لشکر فاطمیون شد و در سوریه هم عارضه شیمیایی او تشدید پیدا کرد. سرانجام این سرباز ولایت در اول مردادماه سال ۱۴۰۰ به دلیل عوارض ناشی از دوران دفاع مقدس و جنگ سوریه به شهادت رسید.
به مناسبت نخستین سالروز شهادت این سردار جبهه مقاومت، پای سخن خانوادهاش نشستیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
معصومه سادات قریشی، فرزند شهید
آشپزی پدر در خالهبازی کودکانه
معصومهسادات قریشی فرزند سردار شهید «سیداحمد قریشی» است. او در ایام جنگ به دنیا آمد و دوران خردسالیاش را به همراه خانواده در زاهدان گذراند. بیشترین خاطرات خردسالیاش در زاهدان است. روزهای جمعهای که شهید قریشی فقط وقتش را به بازی با آنها سپری و با دخترانش خالهبازی میکرد. سیداحمد همیشه در نقش آشپز در بازی با بچهها حضور داشت. از همان دوران کودکی، معصومه سادات تا زمانی که برای مأموریت به سوریه میرفت، برای همه اعضای خانواده سوغاتی میآورد. شهید قریشی خوب میدانست که اعضای خانواده چه چیزی دوست دارند و همان چیز را برایشان به عنوان هدیه یا سوغاتی میگرفت.
محمدعلی از خاطرات بازی با پدربزرگ شهیدش برایم میگوید
معصومه سادات درباره مدل تربیتی پدر میگوید: پدرم مرا مستقل بار آورد؛ طوری که دوره راهنمایی را خودم به مدرسه میرفتم. دوره دانشگاه هم به حج مشرف شدم. همیشه میگفت من فرزندانم را طوری تربیت میکنم که بتوانند در جامعه خوب و بد را تشخیص بدهند.
دختر و داماد شهید قریشی
برای رزمندگان سوریه، الویه و ماکارونی درست میکرد
او درباره اعزام پدر به سوریه میافزاید: پدرم از سال ۱۳۹۴ تا سال ۱۳۹۸ مداوم به سوریه میرفت. هر سه ماه یکبار به تهران میآمد و فقط یک هفته در کنار ما بود که بیشتر وقتها به مسافرت میرفتیم. پدرم در تمام مسافرتها سراغ بزرگان مناطق میرفت تا از آداب و رسوم و غذاهای سایر استانها مطلع شود.
آخرین بوسه بر صورت پدرم بر دلم ماند
سختترین لحظه برای تمام دختران شهدا، شنیدن خبر شهادت پدرشان است. حتی اگر سالها هم از جریان شهادت بگذرد، باز هم داغ پدر برای دختران شهدا تازه است. معصومه سادات درباره آخرین روزهای عمر پدر و شنیدن خبر شهادت میگوید: یک ماه از تولد فرزندم میگذشت که آخرین دیدار را با پدرم داشتیم. پدرم برای آخرین بار پسرم (محمدجواد) را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: نمیشود او را نبوسم. بعد از این دیدار پدرم به سوریه اعزام شد. او یک هفته قبل از شهادت تماس گرفت و با همه ما تلفنی صحبت کرد. حتی با خیلیها از اقوام تماس تلفنی گرفت و حلالیت طلبیده بود.
او ادامه میدهد: چند وقتی بود از پدرم خبر نداشتیم که به ما خبر دادند، ایشان را از سوریه به تهران آوردهاند و در بیمارستان بقیهالله بستری است. به همراه خانواده رفتیم و مطلع شدیم ایشان شهید شدهاند. با توجه به شیوع کرونا به سختی اجازه دادند وارد سردخانه شویم. بعد از شهادت پدرم آن هم یکبار فقط در آنجا دیدیم. با توجه به اینکه پدرم شیمیایی شده بودند، پزشکان اجازه ندادند او را در آغوش بگیریم و ببوسیم و حسرت آخرین بوسه بر صورت پدرم، بر دلم ماند.
فاطمه سادات موسوی همسر سردار شهید سیداحمد قریشی
برنامه شهید قریشی برای بعد از جنگ
فاطمه سادات موسوی همسر سردار شهید «سیداحمد قریشی» از سال ۱۳۶۳ تا آخرین لحظههای عمر شهید، صبورانه زندگی کرد. او درباره ازدواج با سیداحمد بیان میدارد: همسرم، برادر زنداداشم بود که سال ۱۳۶۳ با مهریه ۱۴ سکه به عقد هم درآمدیم. سال ۱۳۶۴ معصومهسادات و سال ۱۳۶۵ محبوبهسادات به دنیا آمدند. در زمان جنگ همسرم به منطقه میرفت و میآمد. اما در مجموع به خاطر مأموریتهایی که میرفت، خیلی کم همدیگر را میدیدیم. زمزمههای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شنیده میشد که حاجاحمد از جبهه زنگ زد و گفت: اگر جنگ تمام شود، من در تهران نمیمانم. باید آماده بشوی و به مناطق محروم زاهدان برویم. گفتم: هنوز نیامده؟ گفت: برگردم برنامهام این است. میخواهم آماده باشی. ما حدود چهار سال در زاهدان زندگی کردیم که فرزندان من سه ساله و دو ساله بودند.
روایت همسر و خواهر شهید از زندگی مجاهدانه سیداحمد قریشی
چهار سال زندگی در زاهدان
شهید قریشی در طول چهار سال حضور در زاهدان، اقدامات چشمگیری در مبارزه با اشرار و قاچاقچیان داشت. ضمن اینکه همسر شهید هم صبورانه پای عقاید حاج احمد ایستاد. همسر شهید درباره شرایط زندگی در زاهدان میگوید: آن زمان ۱۸ ساله بودم و خیلی در جریان شرایط زاهدان نبودم. در جمع خانواده پاسدارها که بودیم، به من میگفتند: شبها در خانه تنها هستید، مراقب باشید. بعد برای من قضیه آزار و اذیت خانواده پاسدارها را تعریف میکردند. وقتی پاسدارها در مأموریت بودند، اشرار به خانه آنها میرفتند و همسر و فرزندانشان را به گروگان میگرفتند و میبردند.
سیداحمد و حاج قاسم در سوریه
او میافزاید: حتی در راه مسافرت هم جلوی خودرو پاسدارها را میگرفتند و میبردند. وقتی من این اتفاقها را میشنیدم، سیداحمد که منزل نبود، پشت در، یک میز میگذاشتم و روی آن یک کپسول گاز قرار میدادم تا مانع آمدن اشرار به منزلمان شوم. در آنجا که بودیم، خیلی پیش آمده بود که در منزل نیروهای سپاه میرفتند و آنها را ترور میکردند. یک روحانی بود که کارهای فرهنگی انجام میداد. اشرار زاهدان آن روحانی و داماد و نوه خردسالش را شهید کردند. به هر حال بعد از حدود چهار سال زندگی در آنجا به تهران بازگشتیم. اینجا هم سیداحمد به مأموریت میرفت و آرام و قرار نداشت.
همسر شهید از سیداحمد میگوید
از ناراحتی خانواده شهدای فاطمیون تب کرده بود
شهید قریشی بعد از بازنشستگی از سال ۱۳۹۱ وارد نیروی قدس سپاه شد؛ فرماندهای که هیچ حقوقی بابت کارهایش در این نیرو نمیگرفت. همسر شهید درباره حضور شهید قریشی در سوریه ابراز میدارد: حاج احمد، مسؤول ستاد لشکر فاطمیون بود. در سوریه هم هوای فاطمیون را داشت و برایشان آشپزی میکرد. مثلاً اگر از ناهار مرغی مانده بود، با آن مرغها برایشان یک شام جدید درست میکرد. حاجی دستپخت خیلی خوب داشت و بسیاری از غذاها را بلد بود درست کند.
عکس یادگاری سیداحمد با ۲ نوهاش؛ محمدعلی و محمدجواد
او میگوید: خیلی وقتها که از سوریه به ایران بازمیگشت، به دیدن خانواده شهدای فاطمیون میرفت و حتی برای این دیدارها به شهرستانهای اطراف اصفهان و شیراز سفر میکرد. یک بار که همسرم به اصفهان رفت و متوجه شد که نحوه شهادت یکی از شهدای فاطمیون در فضای مجازی پخش شده و خانواده آن شهید با دیدن صحنههای دردناک از لحظه شهادت عزیزشان خیلی منقلب بودند. حاجاحمد بعد از بازگشت از سفر، به قدری ناراحت شده بود که چند روز تب داشت.
میگفت کاش راضی به شهادتش نمیشدم، طاقت دوریاش را ندارم
اگر تو راضی بشوی شهید میشوم
شهید قریشی جسم سالمی نداشت و از عوارض شیمیایی که یادگار جنگ بود، رنج میبرد؛ اما روح بیقرارش نمیگذاشت این جسم در آسایش باشد. وقتی فراغتی از کار مییافت، با اصرار همسرش به پزشک مراجعه میکرد. همیشه دنبال شهادت میگشت؛ چه دورانی که در جبهههای نبرد دفاع مقدس بود و چه زمانی که در زاهدان بود و چه روزهایی که دوشادوش رزمندگان فاطمیون در سوریه حضور داشت.
روایت معصومه سادات از لحظه شنیدن خبر شهادت پدرش
همسر شهید، آخرین روزهای عمر سیداحمد را اینگونه روایت میکند: حرفهایش طور دیگری بود. سه هفته قبل از شهادتش به امامزاده محمد (ع) کرج رفتیم. سر مزار همرزمان و دوستانش گریه میکرد و میگفت: «شما برنده شدید و من جا ماندم! دعا کنید که من هم شهید شوم». گفتم: حاجی چرا اینطور میگویی؟ جگرم دارد میسوزد. گفت: دلم شهادت میخواهد. اگر تو راضی بشوی شهید میشوم. من هم گفتم: اگر دوست داری، راضی هستم که شهید بشوی. بالاخره اول مردادماه سال۱۴۰۰ همسرم به آرزویش رسید.
منصوره سادات قریشی خواهر شهید
شهادت پدر و برادرم طی ۲ سال
«منصوره سادات قریشی» کوچکترین خواهر سردار شهید «سیداحمد قریشی» است. او از ۲ سالگی که منافقین مسبب یتیمیاش شدند، با محبتهای برادرش بزرگ شد و درد یتیمی را خیلی احساس نکرد؛ تا اینکه سیداحمد شهید شد. آن روز بود که این خواهر، یتیم شد. خانم قریشی درباره شهادت پدرش میگوید: من متولد ۱۳۵۸ هستم و سال ۱۳۶۰ پدرم شهید شدند. پدرم کارگاه نجاری داشت. چون آن زمان ۲ سال بیشتر نداشتم، آن اتفاق را به یاد ندارم؛ اما مادرم تعریف میکرد که چند روز بعد از ماه رمضان قرار بود به منزل برادرم برویم. به محض اینکه سیدکمال از منزل خارج شد، صدای شلیک گلوله آمد و بعد صدای همسایهها شنیده میشد که میگفتند: سیدکمال را زدند. با شنیدن سروصدا از نرده نگاه کردم و پیکر غرق در خون سید را دیدم.
او ادامه میدهد: آن روز من در آغوش مادرم بودم و حتی زمانی که مادرم میخواست از پلهها پایین برود، پایش سر خورده و از پلهها پرت شده بود. بعد از شهادت پدرم، برادرم سیدمحمود سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر مفقودالاثر شد و ۱۴ سال بعد، پیکرش برگشت. من حتی به یاد دارم وقتی برای شناسایی پیکر برادرم رفتیم، شال سبز و چند تکه استخوان برایمان آوردند. آن روز در معراج شهدا مادرم یک تکه استخوان برادرم را روی دستش گرفت و گفت: خدایا این قربانی را از من قبول کن! برادرم ۱۹ ساله بود که شهید شد.
منصورهسادات از محبتهای پدرانه برادرش سخن میگوید
با شهادت برادرم، یتیم شدم
زمان شهادت پدر، سیداحمد ۲۰ ساله بود. بعد از شهادت پدر خانواده سیداحمد باید بیشتر به خواهرانش محبت میکرد. منصوره سادات خاطرهای از پدر شهیدش نداشت، اما این را میدانست که یک حامی مثل پدر دارد. خواهر شهید قریشی میگوید: حاج احمد همیشه مراقب من بود. حمایتهای برادرم، پدرانه بود. فرقی بین من و دخترش نمیگذاشت. وقتی کوچک بودیم من و معصومه مثل خواهر بودیم و با هم خرید عید میرفتیم. بعد از فوت مادرم که ۳۱ ساله بودم، برادرم تکیهگاه من بود. با رفتن ایشان من طعم تلخ یتیمی را حس کردم.
سیداحمد در لباس مدافعان حرم
محبت برادرم بعد از شهادتش
در قرآن کریم آمده است که شهدا زندهاند و ناظر بر احوال ما هستند. خواهر شهید درباره محبت برادرش بعد از شهادتش خاطرهای را بیان میکند: الان که سیداحمد شهید شده، بیشتر محبتش را درک میکنم. خیلی وقتها دلم میخواست سرم را روی شانه برادرم بگذارم؛ اما خجالت میکشیدم. بعد از شهادت برادرم یکبار عکس شهید را نگاه کردم و به او گفتم: چقدر دلم میخواست سرم را روی شانهات بگذارم. همان شب خواب دیدم که سر مزار شهید هستم. در همان فضای گلزار شهدا، سیداحمد به سمت من آمد و مرا بغل کرد و گفت: خیلی بروز نده که من را میبینی! پرسیدم: داداش شما زندهای؟ گفت: مگر نمیگفتی دلم برات تنگ شده؟ در آن لحظه مثل یک پر بودم در آغوش برادرم و فقط محو محبت برادرم شده بودم. اینکه گفته شده شهدا زندهاند، من با تمام وجودم درک کردم. حتی او در مشکلات از ما دستگیری میکند.
میگفت: فرصتهای کنار خانواده بودن را قدر بدانید
«مجتبی قدرتی» همسر خواهر شهید قریشی درباره روحیات شهید در خانواده اظهار میدارد: رفتارهای شهید قریشی، برای تمام اعضای خانواده آموزنده بود. شهید قریشی خیلی به خانواده اهمیت میداد. در هفتههای آخر عمرشان حرفهایی میزدند که مشخص بود شهید میشوند، اما سعی میکردیم به روی خودمان نیاوریم. آخرین باری که به منزل ما آمد، به فرزندانم نصیحت میکرد و من ته دلم لرزید که این آخرین دیدار باشد. فرزندان من در سن نوجوانی و جوانی هستند که شهید در آخرین دیدار به آنها میگفت: فرصتهای کنار خانواده بودن را قدر بدانید. سیداحمد روحیهای داشت که اگر هم در فامیل کسی مشکل داشت، بیتفاوت نبود و به امور آنها رسیدگی میکرد.
حسین مدیر روستا، داماد شهید قریشی
ملاک شهید قریشی برای انتخاب داماد
«حسین مدیرروستا» داماد شهید قریشی در این گفتوگو به ملاکهای انتخاب پدر همسرش برای انتخاب داماد میگوید: اولین چیزی که سبب شد من را به خواستگاری بپذیرد، شغل من بود. چون من نظامی بودم. یک بار مرا بیرون برای صحبت دعوت کرد و از من پرسید: اهل خمس هستید یا نه؟ من سال خمسی خود را برایشان گفتم. بعد درباره صرف اوقاتم در ۲۴ ساعت پرسید که بفهمد اهل نماز و یا روزه هستم. شهید قریشی فردی بسیار عاطفی و مردمدار بود؛ اما در فضای جنگ، رزمنده توانمندی بود.
شهید سیداحمد قریشی و شهید مصطفی صدرزاده
مراسم اولین سالگرد شهادت سردار شهید مدافع حرم، سیداحمد قریشی فرمانده ستاد لشکر فاطمیون با حضور خانواده شهدا و ایثارگران به همراه خانواده شهدای فاطمیون، فردا دوشنبه سوم مردادماه ۱۴۰۱ از ساعت ۱۷ در شهر کرج، بین میدان سپاه و چهارراه طالقانی تالار شهیدان نژاد فلاح با سخنرانی سردار علی فضلی برگزار میشود.
انتهای پیام/