» دسته‌بندی نشده » رسانه مهم‌ترین فانتزی‌ساز در حوزه ازدواج است/ تفاوت «خوشبختی» با «موفقیت»
رسانه مهم‌ترین فانتزی‌ساز در حوزه ازدواج است/ تفاوت «خوشبختی» با «موفقیت»

رسانه مهم‌ترین فانتزی‌ساز در حوزه ازدواج است/ تفاوت «خوشبختی» با «موفقیت»

تیر ۱۲, ۱۴۰۱ 1۰


گروه جامعه خبرگزاری فارس- عطیه همتی: رویابافی‌های نوجوانی و فانتزی‌های ذهنی در ازدواج وقتی جای متر و معیارهای اصلی را بگیرد می‌تواند موجب سرگردانی در انتخاب همسر و کمالگرایی‌های افراطی شود. کمالگرایی که هیچ چیز و هیچ‌کس او را راضی نمی‌کند و همواره دنبال موردی می‌گردد که تمام‌قد منطبق با رویاهایش باشد و اگر بعد از ازدواج فانتزی‌های ذهنی‌ش محقق نشود احساس خوشبختی ندارد. اما این ایده‌آل‌گرایی‌ها و افراط‌ها در پیدا کردن مناسب‌ترین مورد برای ازدواج از کجا می‌آید؟ تولیدکنندگان فانتزی در ذهن دختر و پسرهای جوان چه کسانی هستند و چطور می‌شود از بند این فانتزی‌ها برای انتخاب درست و آگاهانه رها شد؟

همه این‌ها سوالاتیست که از دکتر «علیرضا لاور» روانشناس و معاون بنیاد ملی خانواده پرسیدیم و به بهانه «روز ملی ازدواج» با او گفتگو کردیم.

ایده‌آل‌گرایی به چه معناست؟ و ایده‌آل‌گرایی افراطی در ازدواج به چه شکل خودش را نشان می‌دهد؟

ما در حوزه روانشناسی یک مسئله‌ای داریم به نام «perfectionism» یا «کمالگرایی افراطی». مرز این نوع از کمالگرایی با خود کمالگرایی، یک مرز باریکی است که احساس می‌کنم باید برای مخاطب خوب این را تبیین کنید.

خیلی از مواقع ما اتفاقاً می‌گوییم تو باید کمالگرا باشی، تو باید به آینده‌ات فکر کنی، تو باید به آرمان‌ها و آرزوهایت فکر کنی، بیندیشی و در آن مسیر حرکت کنی؛ تا اینجا درست است. ولی اگر ما این مرز را رد کنیم و به یک کمالگرایی افراطی برسیم، این به عنوان یک اختلال خیلی جدی در روانشناسی مطرح می‌شود. این اختلال در حوزه آموزش هم می‌تواند اتفاق بیفتد. یعنی مثلاً کسی می‌خواهد نقاشی بکشد، می‌گویند تو تلاشت را بکن که نقاشی خوبی بکشی. ولی کودک یا نوجوانی که اگر یک کم کاغذ سفید نقاشی‌اش لک بردارد، دیگر نقاشی را ادامه نمی‌دهد و می‌گوید نقاشی‌ام لک دارد و دیگر خوب نمی‌شود؛ اسم این اتفاق کمالگرایی افراطی است. یعنی یا همه‌اش را می‌خواهم یا هیچ چیزش را!

این مدل را شاید در تلویزیون دیده باشید که هی نامه می‌نویسند و بعد مچاله می‌کنند و دور می‌اندازند. این هم به نوعی همان کمالگرایی افراطی است. برای نویسنده‌ها این امر متصور است که بیست بار یک نوتی را می‌نویسد ولی مچاله می‌کند و دوباره می‌نویسد. بحث این است که قبول! اگر غلط هم داری یک دور تا انتها برو و سپس برگرد و ویرایش کن. اصلاً مبنای ویرایش صفر، یک، دو، سه، چهار ناظر به همین مسئله است.

بنابراین در حوزه آموزش و فرایند تحصیل این اتفاق می‌افتد. در حوزه شغلی هم می‌تواند اتفاق بیفتد. یعنی افرادی که اینقدر بی‌کار می‌مانند تا شغل ایده‌آلشان را پیدا کنند. یک مثال هم بزنم. یک مراجعی داشتم که می‌گفت می‌خواهم شغل گارسونی را ادامه بدهم ولی پدرم موافق نیست و می‌گوید در شأن تو نیست. پدرش هم آمده بود. من گفتم ببین؛ از سه حالت خارج نیست. یا توانمندی پسر شما پایین‌تر از گارسونی است یا همسطح گارسونی است و یا بالاتر از آن است. از این سه حالت به لحاظ عقلانی خارج نیست. اگر پایین‌تر باشد و می‌بینید دارد گارسونی می‌کند، این یعنی در طبقه بالایی قرار گرفته است و با اینکه توانایی‌اش کمتر است دارد این کار را می‌کند. این یعنی موفقیت!

اگر توانمندی‌اش در این شغل همسطح است، این یعنی درست سر جای خودش قرار گرفته است. این هم تیک مثبت می‌خورد. اگر توانمندی‌اش بالاتر از گارسون بودن است، تا وقتی که فرصت کسب آن موقعیت بهتر را ندارد، بگذارید گارسونی را انجام بدهد. چون این شغل بهتر از بی‌کاری است. پس هر سه‌گانه و سه سطحی که این آقا پسر داشته باشد و شغل گارسونی را انجام بدهد، یعنی دارد از فرصت‌هایش استفاده بهینه می‌کند.

اما این مسئله در حوزه ازدواج کاملاً فرم کمالگرای افراطی می‌گیرد. فانتزی که فرد می‌سازد، یک فانتزی کاملاً آرمانگرایانه است که مبتنی بر واقعیت‌ها نیست. اینکه مبتنی بر واقعیات نیست و عواملش چیست، یک بحث است و اینکه آیا اساساً قابل دست یافتن است یا نه، بحث دومی است. مسئله سوم این است که مبنای این طرحواره کجا در ذهنش شکل می‌گیرد. خیلی از مواقع الگوهایی را افراد تصویر و معرفی می‌کنند که در مواجهه با آن الگوها شما می‌فهمید که بخشی از حقیقت را ندیده‌اید. آن مثال معروف کوه یخ است! یعنی شما یک سوم از کوه یخی را می‌بینید که دو سومش زیر آب است و نمی‌بینید. این سه‌گانه باعث می‌شود که چه آقا پسرها و چه دخترخانم‌ها در فضای کمالگرایی افراطی در حوزه ازدواج ورود پیدا کنند. ما از آن کمالگرایی در حوزه ازدواج که ناظر به ملاک‌ها است، به عنوان «فانتزی‌های حوزه ازدواج» نام می‌بریم.

در مثال‌های دیگر فرد فرصت اینکه جابه‌جا کند، مثلاً تغییر رشته بدهد، را دارد اما در ازدواج نه. او می‌خواهد فقط یک بار ازدواج کند. این حرف آن رفتار را توجیه نمی‌کند؟

نکته‌ای که وجود دارد، همین است. ما یک مثالی می‌زنیم: شما به واسطه اینکه تعداد تصادفات و مرگ و میر ناشی از آن‌ها زیاد است، آیا نمی‌روی گواهینامه رانندگی بگیری؟ یا آیا به واسطه اینکه الان دسترسی به یک ماشین پورشه یا مرسدس بنز و این‌ها را نداری، از پراید و پژو هم استفاده نمی‌کنی؟حرفم این است که اگر شما صبر کنید لزوماً ممکن نیست کیس بهتری برایتان پیش بیاید. این طرحواره‌ای که فرد می‌گوید من چون فقط یک بار می‌خواهم ازدواج کنم، پس صبر می‌کنم تا به آن الگوی مطلوبم برسم، می‌گوییم بسیار خب، اگر تضمینی داری ما هم می‌گوییم صبر کن!

خب فرد ممکن است بگوید صبر می‌کنم، درسم را می‌خوانم و دکتر می‌شوم تا با یک دکتر ازدواج کنم.

این مسئله یک مسیر دیگر برایش باز می‌شود و آن این است که او ارتقا تحصیلی‌اش را مغایر با حوزه اردواجش می‌داند. اگر فرض بدانیم که او ارتقا تحصیلی‌اش را مغایر با ازدواجش نمی‌داند، می‌گوید چون من می‌خواهم از موقعیت بهتری برای انتخاب استفاده کنم، درسم را به آن مقطع می‌رسانم، اتفاقاً حرف ما اینجاست که تو شاخص‌های زندگی را چه چیزی تعریف می‌کنی؟ یک نکته‌ای را بگویم. ما وقتی برای مخاطبمان داریم صحبت می‌کنیم، ضرورت دارد تعریف و تمایز بین خوشبختی و موفقیت را باز کنیم. مشکل ما در فانتزی‌های ازدواج این است که بچه‌ها اهدافشان در حوزه ازدواج را ناظر به موفقیت ترسیم می‌کنند نه ناظر به خوشبختی! وقتی شما شاخص‌ها را روی حوزه موفقیت ببندید و نه خوشبختی، این دفعه مدیوم‌های ما مثل رسانه‌های ما، فرایندهای تربیتی ما، نظام آموزش و پرورش ما و… اساساً چه چیزهایی را دارد برای زندگی ما پررنگ می‌کند؟ ما کنکور، دانشگاه خوب، شغل با درآمد بالای ده_بیست میلیون، کارآفرینی و… را پررنگ می‌کنیم. ما شروع کرده‌ایم به سمتی برویم که مؤلفه‌های پررنگمان ناظر به موفقیت هستند، نه ناظر به خوشبختی. هر آدم موفقی لزوماً خوشبخت نیست.

مشکل ما در فانتزی‌های ازدواج این است که بچه‌ها اهدافشان در حوزه ازدواج را ناظر به موفقیت ترسیم می‌کنند نه ناظر به خوشبختی! 

 

پس ما اینجا تعریفی داریم که موفقیت و خوشبختی را از هم جدا می‌کند؟

بله، همه دعواهای ما بر سر دوگانه‌هایی است که تعریف می‌شود. ما یک دوگانه داریم؛ دوگانه خوشبختی و موفقیت. دوگانه‌های دیگر هم داریم. مثل دوگانه آرامش و آسایش. دوگانه شادی و فرح. تعاریف این‌ها فرق دارد. ما با آقایی مواجه هستیم که شغلش پیک موتوری است، خانه مستأجری دارد با یک فرزند. در تعریف موفقیت، ما این آدم را موفق نمی‌دانیم چون به لحاظ شغلی و تحصیلاتی و مالی موفق نیست. ولی این آدم ساعت ۳_۴ عصر دنبال همسرش می‌رود. او هم یک غذایی پخته و با هم می‌روند در پارک محل می‌خورند. بعد خانواده را به منزل می‌رساند و دنبال کارش می‌رود. در مقابل خانواده‌ای را تصور کنید که خانم و آقا هردو ماشین مدل بالا دارند. سه شب در هفته شام را در فلان رستوران شمال تهران می‌خورند. ولی این‌ها از بودن در کنار هم هیچ لذتی نمی‌برند، اگرچه هر دو تحصیلات عالی دارند، پولدار هستند و شغل عالی دارند!این دو مثال را زدم که بگویم از منظر بیرونی آن زوج پولدار و مرفه موفق هستند ولی آن خانواده پیک موتوری اصلاً موفق نیستند. ولی هیچ ضرورتی وجود ندارد که من بگویم لزوماً آن خانواده‌ای که موفق است، خوشبخت است و آن که موفق نیست، خوشبخت هم نیست.

دوگانه‌های دیگر چطور تعریف می‌شوند؟

همین دوگانه در ترسیم فضای آسایش و آرامش هم وجود دارد. آسایش یعنی من یک پراید دارم. نیمه شب صدای آژیر می‌آید. بیدار می‌شوم، متوجه می‌شوم آژیر ماشین من نیست، دوباره می‌خوابم. صبح متوجه می‌شوم بچه‌ها موقع فوتبال روی ماشینم خط انداخته‌اند. نهایتاً یک دعوایی می‌کنم یا تذکری می‌دهم، سوار می‌شوم و به محل کارم می‌روم. در راه ممکن است آینه‌ام به ماشین دیگری بخورد و بشکند که ممکن است نهایتاً خسارتی بگیرم یا رد شوم. شب هم دوباره به خانه برمی‌گردم و راحت می‌خوابم. حالا اگر پرایدم را بفروشم و یک دناپلاس بگیرم. حتماً دزدگیر دنا پلاس باید خیلی دقیق‌تر باشد. اگر نیمه شب صدای آژیر بیاید، دیگر به صدا بسنده نمی‌کنم، بلکه بلند می‌شوم از پنجره نگاه می‌کنم و ماشینم را چک می‌کنم. اگر فردا ببینم خطی روی ماشینم افتاده هم با همسایه دعوای اساسی می‌کنم و خسارتش را می‌گیرم. اگر آینه ماشینم در مسیر بشکند، می‌ایستم تا پلیس بیاید و تعیین خسارت می‌کنم. شب هم وقتی برمی‌گردم دغدغه این را دارم که پولی که برای خرید ماشین قرض کرده‌ام و اقساط ماشین را چطور بدهم! حتماً دنا پلاس آسایش بیشتری برای من دارد و کیفیتش بهتر است. اما آیا نسبت به زمانی که پراید داشتم، آرامش بیشتری هم دارم؟

در دوگانه شادی و فرح هم همین‌طور است. شما مجلس پارتی و جشن بروید، کنسرت و عروسی و مهمانی و تولد بروید، حتماً شادی اتفاق می‌افتد. در بدن سروتونین ترشح می‌شود و آدم حال خوبی دارد. این یعنی شادی! ولی چقدر ماندگار است و چقدر حال دل شما در دراز مدت خوب است؟ نهایت یکی دو روز. حالا مجالس روضه محرم را تصور کنید. مصیبت خوانده شده و طرف گریه کرده است. همه آیتم‌های موجود،آیتم‌های غم است. تجلی‌اش در وجود شما اشک بوده. ولی یک کیفیت و رضایت بالایی برای شما دارد که ماندگاری بالایی دارد. ما به این حالت فرح می‌گوییم. در ازدواج هم همین است. مراسمی در ازدواج که ناظر به شادی طراحی می‌شود یا ناظر به فرح. یعنی من می‌توانم یک تالار خیلی خوب بگیرم که در این دو سه ساعتی که آن‌جا هستم شاد باشم. ولی این شادی چقدر ماندگار است؟ حالا اگر ماندگاری‌اش به این سمت برود که من تجربه یک جشن کم‌تجملاتی‌تر داشته باشم ولی بعدش نگران قسط و قرضش نباشم. این می‌شود فرح!

 

پس شما معتقدید ما در امر ازدواج گاهی بین دوگانه‌ها اشتباه می‌کنیم چون تعریف آن‌ها را درست نمی‌دانیم.

بله. ما چون در فرایندهای آموزشی و رسانه‌ای خودمان این دوگانه‌ها را تبیین نکرده‌ایم، در این مسئله مخاطبمان را دچار خطاهای شناختی می‌کنیم. یعنی مخاطبمان به دنبال آرامش است، ولی آن را منحصر در آسایش می‌داند. مخاطب ما به دنبال خوشبختی می‌گردد، آن را منحصر در موفقیت می‌داند. مخاطب ما فرح را می‌خواهد، آن را منحصر در شادی می‌داند.

من واقعاً از ازدواجم باید راضی باشم، اگر انتخابم انتخاب صحیحی باشد. کمالگرایی افراطی، ایده‌آل‌گرایی افراطی کجا اتفاق می‌افتد؟ وقتی که شاخص‌های زندگی مطلوب و باکیفیت به جای انطباق با آرامش، فرح و خوشبختی؛ به سمت آسایش، شادی و موفقیت می‌رود.

چه عواملی در به وجود آمدن کمالگرایی افراطی مؤثر بوده است؟ در کشور ما به صورت مصداقی چه کمالگرایی‌های افراطی بین دخترها و پسرها وجود دارد؟

نکته‌ای که وجود دارد این است که ما باید مؤلفه‌ها را به سمت مؤلفه‌های عقلانی ببریم.از ما می‌پرسند شما ازدواج سنتی را پیشنهاد می‌دهید یا مدرن؟ برای ما هیچ کدام فرقی نمی‌کند. ما طرفدار ازدواج با شناختیم. اگر این ازدواج با شناخت در فرایند سنتی برای شما رقم خورده، ازدواجتان موفق است و اگر شناخت در فرایند ازدواج سنتی برایتان رقم نخورده باشد، ازدواجتان مطلوب، باکیفیت و مورد تأیید نیست. اصلاً قالب برای ما موضوعیت ندارد، بلکه آن سطح ارزیابی مهم است. ما هم ازدواج سنتی یا ازدواج مدرن اصلاً برایمان موضوعیتی ندارد، بلکه ازدواج با شناخت برایمان اهمیت دارد. در فانتزی‌ها هم همین است. اینکه فانتزی‌های فرد یا ایده‌آل‌هایی که ترسیم می‌کند، در فرایند بومی باشد و مبتنی بر زیست‌بوم خودش باشد یا نباشد برای ما موضوعیت ندارد؛ بلکه این ملاک‌هایی که عقلانی است را ما می‌پذیریم و غیرعقلانی‌ها را نمی‌پذیریم! حتی اگر بگویید در فرایندهای بومی ما فلان سنت و فلان معیار بوده، خب بوده که بوده! دلیل نمی‌شود حتماً درست باشد. اگر برایش هیچ گزاره دینی هم ندارید و غلط هم بوده، چه لزومی به انجامش هست؟ مثلا ما در رسم‌های قدیم رفتارهایی داشتیم که به شخصیت زنان لطمه می‌زده‌است. هیچ حکم شرعی هم پشتش نیست. پس ما مخالفیم ولو اگر ریشه در سنت ما داشته باشد.

یکسری در ازدواج معتقدند حتما باید عاشق شوند تا ازدواج کنند. یعنی حتما یک جوش و خروشی در قلبشان نسبت به کسی رخ بدهد تا برای ازدواج با او اقدام کنند در غیر اینصورت راضی به ازدواج نیستند. شما در این مورد چه نظری دارید؟

دقیقاً! بچه‌هایی که اهل شعر و ادبیات هستند، کاملاً این مفهوم را متوجه می‌شوند. ما وقتی از هنر، مخصوصاً در حوزه شعر، صحبت می‌کنیم، این مفهوم تداعی می‌شود. جنس شعر سفارشی (کوششی) با شعر جوششی کاملاً متفاوت است. شاعرانی هستند که سرود یا شعر سفارش می‌گیرند برای یک مجموعه فرهنگی یا ارگان که بد هم نیست. حتی شعرهای خوبی هم می‌شوند. ولی آن شاعر از کدام یک از اشعارش لذت بیشتر می‌برد؟ شعرهایی که به تعبیر خودشان می‌گویند جوششی است، نه کوششی.شما با اشراقی‌ترین شعرا که قائل به جوشش محض هستند هم صحبت کنید و بگویید آقا خب اگر به جوشش است پس کلاس شعر نرو، آرایه‌های ادبی را یاد نگیر، وزن و قافیه یاد نگیر و بگذار خودش بجوشد! قطعاً می‌گویند نمی‌شود! آن جوشش سرمایه من است. من باید سرمایه‌ام را با کوشش فراوری کنم.

در ازدواج هم همین است. شما یک سرمایه عشق داری. این به این معنا نیست که در صندوق عشقت را باز بگذاری و بگویی بچرخم ببینم قلابم به چه کسی گیر می‌کند؟! نه، این نیست! ازدواج شما باید عاقلانه باشد که وقتی در صندوق عشقت را باز کردی، فرآوری عشقت با آن انتخاب عاقلانه اتفاق بیفتد. یعنی ما می‌گوییم ازدواج عاقلانه کلید باز کردن صندوق عشق است. پس این تفکر غلط است.

 

به نظر شما کانال‌های فانتزی‌ساز و کمالگرایی‌های افراطی در جامعه ما کجاست؟

رسانه خیلی مؤثر است. مثلاً همین تصویری که ساخته‌ایم: ازدواج‌هایی موفق‌اند که عاشقانه باشند. بعد می‌گوییم خب تصویر شما از عاشقی چیست؟ می‌گویند چیزهایی که در فیلم‌ها دیده‌ایم!

یادم می‌آید مسوولی از صداوسیما در مناظره‌ای در دانشگاه علم و صنعت می‌گفت ما چندهزار ساعت فیلم و برنامه درباره خانواده تولید کرده‌ایم. من هم گفتم از این چند هزار ساعت شاید ۵۰دقیقه‌اش به درد خانواده خورده باشد و بقیه‌اش ضد خانواده است! مثلاً پایتخت به نظر من ضد خانواده‌ترین سریال است! اگرچه در ظاهر خیلی هم خانواده‌محور باشد. چند دلیل هم دارم. یکی اینکه این خانواده در این سریال هیچ حریم خصوصی ندارد و مدام یا ارسطو یا پسر فلانی یا عمه فلانی یک دفعه سرش را می‌انداخت پایین و وارد زندگی این‌ها می‌شد. نکته بعدی اینکه شما یک کاراکتر مرد عاقل در این سریال نمی‌بینید! اما ما در گذشته سریالی به نام خانه سبز داشته‌ایم. خانه سبز با قاطعیت نزدیک‌ترین تولید رسانه‌ای ما در حوزه تعریف یک خانواده صحیح است. در سریال خانه سبز کاراکتر رضا صباحی یک اصطلاحی داشت که می‌گفت  حق داری قهر کنی ولی حق نداری صحبت نکنی.«قهر باش ولی با من حرف بزن.» این یک قاعده کاملاً علمی و دینی است. یعنی علیرغم اینکه من حق دارم تو را برای اینکه اذیتم کردی تنبیهم کنی یا فاصله بگیری می‌پذیرم اما نمی‌توانی پل ارتباطی را حذف کنی!

چرا ما این ضعف را داریم که به گفته شما می‌خواهیم کار خانوادگی تولید کنیم اما خروجی‌مان ضد خانواده می‌شود؟

دلیلش این است که ما آن فرایند علمی را در سریال‌هایمان نداریم. من کاری به چیزهای بد و سخیف فیلم‌های هالیوودی و فیلم‌های زردشان ندارم. منظورم فیلم‌های فاخرشان است.آن فرایند علمی هم این است: یک تئوریسین یک تئوری تولید می‌کند. سپس یک جامعه‌شناس این تئوری را پرورش می‌دهد. یک روانشناس آیتم‌های کاراکترها را تثبیت می‌کند و همه این‌ها دارند با هم چک می‌کنند و کار را پیش می‌برند. سپس یک رمان‌نویس، رمان و درام کار را درمی‌آورد و برای نوشتن آن با تئوریسین، جامعه‌شناس و روانشناس تیم در ارتباط است. بعد از اتمام رمان، آن را به یک فیلمنامه‌نویس می‌دهند تا فیلمنامه کار را دربیاورد. بعد فیلمنامه به دست کارگردان و تهیه‌کننده می‌رسد. کارگردان هم موقع انتخاب عوامل و انتخاب بازیگر، باز به آیتم‌های حوزه روانشناختی نگاه می‌کند. بعد یک فیلمی مثل گلادیاتور تولید می‌شود که مخاطب پنجاه بار می‌خواهد آن را تماشا کند. فیلم‌های فاخری می‌سازند که مفاهیم عمیق دارند و المان‌ها و کاراکترها خوب درآمده‌اند.

وقتی ما در سریال‌سازی‌مان این‌ها را در نظر نمی‌گیریم، وقتی ما برای فیلمنامه‌مان مشاوره نمی‌گیریم، بنابراین تولیدات ما ولو اینکه روکش حمایت از خانواده دارد، می‌شود ضد خانواده! نتیجه‌اش هم این می‌شود که وقتی شما به مجموع سریال‌های ما نگاه کنید، می‌بینید حرفشان این است که اگر می‌خواهید زندگی خوبی داشته باشید، باید عاشق آن آدم شوید. بنابراین یک زوجی که در مرحله ازدواج قرار می‌گیرد، چه پسر و چه دختر تصویرش این است که من عاشق این دختر یا پسر نشدم، پس شاید ازدواجم ازدواج اشتباهی است. همین الان در تعریف عشق داریم یک فانتزی اشتباه برای مخاطبمان ایجاد می‌کنیم. حالا این به کنار! سؤال بعدی این است که تو اصلاً شاخصه اینکه عاشق این آدم بشوی یا نشوی را با چه می‌سنجی؟ مخاطب هیچ شاخصی ندارد! سؤال بعدی اینکه رمز پایداری این عشق چیست؟ باز هم هیچ شاخصی ندارند!

آیا تعریف مشخصی برای عشق وجود دارد که آن را موارد دیگر اشتباه نگیریم؟

اشتنبرگ برای عشق سه ضلع را قائل است و می‌گوید عشق یک ضلع شور و هیجان دارد، یک ضلع صمیمیت و احترام دارد و یک ضلع تعهد. می‌گوید اگر این سه ضلع کنار هم قرار بگیرد، مثلث عشق تو تکمیل شده است. اگر فقط شور و هیجان داشته باشی، اسم این هوس است نه عشق! من در نسبت با کسی قرار گرفته‌ام و شور و هیجانی دارم! این هوس است.

این‌ها تقصیر ما است که این‌ها را شفاف نگفته‌ایم، عقلانیت را نگفته‌ایم، عاشق شدن را نگفته‌ایم، بنابراین تصویری که رسانه از عاشق شدن و زندگی مطلوب به مخاطب ارائه می‌کند نشان می‌دهد همه موارد را در بر نمی‌گیرد و صحیح نیست.

به جز رسانه چه چیزهایی در شکل‌گیری کمالگرایی‌ها و فانتزی‌های ذهنی ما در حوزه ازدواج موثر بوده‌اند؟

فانتزی‌هایی که پدر و مادرهای ما برای جوانان ایجاد می‌کنند. یعنی یک بخش بعدی قضیه پدر و مادرها هستند که فانتزی ایجاد می‌کنند. شروع فانتزی‌سازی توسط والدین از کی است؟ از وقتی بچه‌شان را در کلاس‌های تابستانه اسم می‌نویسند. همه آرزوهایش را در فرزندش می‌خواهد به تجلی برساند.

یعنی والدین می‌گویند بچه من کلاس شنا، تکواندو، زبان برود؛ بدون استعدادیابی! فقط این مهم است که من می‌گویم به صلاح تو است زبان بخوانی، فلان کلاس شنا و سوارکاری را بروی! اینجا والدین دارند فانتزی‌سازی می‌کنند و بعد از آن کد می‌دهند.مطالعات نشان می‌دهد ۷۳درصد از طرحواره‌های ذهنی پسرها برای ازدواج توسط مادرانشان شکل می‌گیرد. این خیلی جالب است. یعنی در فرایند تربیتی هم پدر و مادر دارند فانتزی ازدواج ایجاد می‌کنند.

مسئله بعدی که باز در حوزه تربیت پدر و مادر است استانداردهای دوگانه است. مثال این استانداردهای دوگانه را در مهریه بزنم. دخترم می‌خواهد ازدواج کند، خواستگار می‌آید. می‌گویم چندتا سکه مهریه؟ حالا برای پسرم می‌روم خواستگاری. الان چندتا سکه مهریه؟ یک پدر است و این خواهر و برادر هم در کنار هم زندگی می‌کنند. اما رفتار یک پدر کاملا متفاوت و منفعت طلبانه است.اینجا مخاطب می‌گوید گویا استاندارد دوگانه‌ای وجود دارد! همین یعنی فانتزی ذهنی جوان را به هم ریختن!

برخی از فانتزی‌های ازدواج به واسطه به هم خوردن رابطه پدر و مادر رقم می‌خورد. یعنی عدم کنش صحیح پدر و مادر با همدیگر، باعث بهم ریختگی فانتزی ذهنی می‌شود. وقتی پدری در نسبت مادر روابط عاطفی، احساسی یا کاملی را نداشته باشد، مثلاً خانواده همسرش یا همسرش را تحقیر کند، یا برعکس خانمی که شوهر یا خانواده شوهرش را تحقیر کند؛ فانتزی که در ذهن بچه شکل می‌گیرد این است که من گزینه‌ای را انتخاب کنم که در زندگی مشترکم این چالش‌هایی که پدر و مادرم با هم دارند را نداشته باشم. این اتفاقات معمولاً در نظام‌های مردسالارانه و زن‌سالارانه بیشتر رقم می‌خورد تا یک نظام فرزندسالارانه.خیلی اوقات وقتی درباره فانتزی صحبت می‌کنیم، فانتزی‌های رو به بالایی نیستند! به آن‌ها فانتزی معکوس یا رو به پایین می‌گوییم. مثلاً کسی که مادرش پزشک بوده و اذیت شده، همسر خانه‌دار می‌خواهد که تحصیلات چندانی نداشته باشد!ما موردهایی را داریم که در خانواده نظام زن‌سالارانه حاکم بوده، الان پسر از این فضا بدش می‌آید. وقتی می‌خواهد ازدواج کند، می‌خواهد با کسی ازدواج کند که بتواند مدام توی سرش بزند.

غیراز خانواده و رسانه دیگر چه نهادهایی بر فانتزی‌سازی مؤثرند؟

به تعبیری می‌توان گفت المان‌های محیطی. وقتی از المان‌های محیطی صحبت می‌کنیم از حوزه معماری تا حوزه فضاهای دوستانه و ادبیات و… را شامل می‌شود. شاید بگویید معماری چه تأثیری بر فانتزی دارد؟ مدل معماری شما، شما را به سمت فانتزی می‌برد. برای مثال وقتی که شما در یک واحد آپارتمانی زندگی می‌کنید که طراحی آن واحد آپارتمانی جای دکور دارد. شما اگر دکور نگذارید، اگر بوفه نگذارید، خالی می‌ماند. شما آشپزخانه‌ای را تصور کنید که MDF طبقه‌طبقه کار شده است. شما در این طبقات چه می‌توانید بگذارید؟ دکوری می‌توانید بگذارید چون کابینت نیست. یعنی دکوراسیون خانه شما دارد شما را به سمت تجمل‌گرایی هدایت می‌کند. اگر هم چیزی نگذاری، خالی است.حتی فرم‌های معماری کف سرامیک، جانمایی اتاق‌ها و… همه این‌ها به نحوی تأثیر دارد. لزوماً هم تأثیر منفی نیست. اما در فانتزیهای ذهنی شما موثر است. در برخی کتاب‌هایی که دخترها و پسرهای ما می‌خوانند هم فانتزی‌سازی وجود دارد. یعنی تصویری از یک شهید ارائه شده‌است که آن تصویر واقعی نیست. بلکه اسطوره‌ایست. ما در اسلام اسطوره نداریم. اسوه داریم.

اشتنبرگ برای عشق سه ضلع را قائل است و می‌گوید عشق یک ضلع شور و هیجان دارد، یک ضلع صمیمیت و احترام دارد و یک ضلع تعهد.

 

خب شاید آن کتاب هم می‌خواهد الگوسازی کند؟

وقتی شما دارید الگو معرفی می‌کنید، باید الگوی واقعی تمام جانبه با مؤلفهوهایش را مطرح کنید، نه یک بخشی از الگو!

اگر شما بخشی از الگو را معرفی کنید، می‌شود مثل داستان مولانا درباره فیل! در تاریکی هرکس به جایی از بدن فیل دست می‌زد و می‌گفت فیل مثلاً استوانه است یا پهن است! اینجا فانتزی وقتی شکل می‌گیرد که در ادبیات ما این تبیین واقعیت رقم نخورده باشد. وقتی این اتفاق رقم نخورده باشد، در فضای واقعیت مخاطب دچار تصویرسازی اشتباه می‌شود. شما وقتی از یک شهید خصوصیات خاصی را تعریف می‌کنید که ممکن است یک دخترخانم عین آن موارد را بخواهد باید از تحمل همسرش در مقابل شغل و فعالیت‌های خطرناک سخت او و ماههای طولانی که از او دور بوده و با نگرانی‌ زندگی می‌کرده‌است هم بنویسید. اما نویسنده چندفصل عاشقانه می‌نویسد به زور ۵خط درباره سختی‌ها می‌گوید. این توازن را بهم می‌زند.

من چطور می‌توانم متوجه شوم که به کمالگرایی افراطی و فانتزی‌سازی‌های زیاد دچار شده‌ام؟ و چطور می‌توانم از آن بیرون بیایم؟

ما یک بحث به اسم ماتریس انتخاب داریم. ما برای بچه‌ها در حوزه ازدواج می‌گوییم حتماً این ماتریس انتخاب را رسم کنید.ماتریس انتخاب چیست؟ ملاک‌هایتان را بنویسید و به ملاک‌هایتان ضریب بدهید. ماتریس انتخاب برای همه حیطه‌های زندگی کاربرد دارد، از رشته تحصیلی و شغل گرفته تا ازدواج.

برای ازدواج چگونه این کار را کند؟ اینگونه که اولاً ملاک‌ها را نوشته و سپس به میزان ماندگاری ملاک‌ها و نسبت آن‌ها در خوشبختی‌اش استدلال بیاورد. مثلاً یکی از ملاک‌های من فلان‌قدر تحصیلات است. بعد بگویم خب این ملاک کجا در خوشبختی تو اثر دارد؟ چقدر اثر دارد؟

یا مثلاً ملاک زیبایی. این زیبایی چقدر در خوشبختی تو اثر دارد و چقدر مانا است؟ ما یک اصل مهمی در حوزه زیبایی داریم: هر زیبایی عادی می‌شود. اگر چهره طرف مقابل برایتان مشمئزکننده باشد، برایتان عادی نمی‌شود. تنفر عادی نمی‌شود‌ ولی زیبایی عادی می‌شود. او باید همه این ملاک‌ها را نمره بدهد و برای هرکدام هم توضیح منطقی و عقلانی بیاورد. او حتی در این مرحله ممکن است یه تجدید نظری در مورد خودش بکند و ببیند که یک جاهایی دارد اشتباه می‌کند.

وقتی شما به یک نفر می‌گویید زیبایی عادی می‌شود، تصویر واقعی نشانش می‌دهید، شروع می‌کند به معیارهایش عمق اثر می‌دهد و ضریب ماندگاری‌شان را می‌سنجد.اگر ماتریس انتخاب بکشد و به همه این سؤالات جواب بدهد و به هرکدام از این‌ها ضریب بدهد، از بند فانتزی‌ها رها می‌شود.مثلاً زیبایی چه ضریبی دارد؟ طبیعی است بگوید من دوست دارم همسرم خوشتیپ باشد. ممکن است بگوید ضریب این معیار ۳ است ولی اینکه تحصیلاتش چه باشد ضریب ۲ دارد. ممکن است بعداً این ضرایب تغییر هم کند.خود همین اتفاق که بچه‌ها شروع کنند سر ملاک‌ها و ضرایبشان فکر کنند، باعث می‌شود از تله فانتزی بیرون بیایند.و مسئله سوم واقعاً از یک مشاور کمک بگیرند برای اینکه دچار خطای شناختی یا خطای تله عاطفی نشده باشند.

می‌شود تله عاطقی و خطای شناختی را تعریف کنید؟

مراجعی داشتم که شش ماه پیش در دانشگاه شریف، ارشد فیزیک می‌خواندند و با من مناظره می‌کردند. ایشان می‌گفتند شما قائل به کار کردن خانم‌ها نیستید پس دگم هستید! گفتم نه تنها قائل هستم، بلکه خانم خودم شاغل و معلم است. می‌گفت شما محدودیت قائلید و می‌گویید فقط برخی شغل‌ها برای خانم‌ها مناسب است و تعیین تکلیف می‌کنید و از این حرف‌ها. اینجا را داشته باشید که این آدم ما را دگم می‌دانست. شش ماه بعد ایشان به همراه دوستشان برای مشاوره ازدواج آمدند. گفت عاشق یک راننده تاکسی اینترنتی شدم و می‌خواهم با او ازدواج کنم. دوستش می‌گفت به هم نمی‌خورند. من می‌گفتم صرف راننده بودن و هم‌طراز نبودن مدرک تحصیلی‌شان دلیل نمی‌شود به هم نخورند. من کیس‌هایی داشتم خانم دکتر بوده و آقا فوق دیپلم. چند سال است ازدواج کرده‌اند، دوتا بچه هم دارند و خیلی زندگی خوبی دارند.

دوستش گفت نه! ماجرای این‌ها فرق دارد. ماجرا این بود که یک بار ایشان و دوستشان تاکسی می‌گیرند تا به کرج بروند. این‌ها یک فلش به راننده می‌دهند و می‌گویند طی این یکی دو ساعت و ترافیک و… تا به کرج برسیم، این فلش را بگذارید آهنگ گوش کنیم. ابتدا راننده نمی‌پذیرد. دوست این خانم به راننده می‌گوید اگر آهنگ را بگذارید، امتیاز بالا به شما می‌دهیم. راننده قبول می‌کند و فلش را می‌گذارد. کمی که از آهنگ اول می‌گذرد راننده فلش را درمی‌آورد و می‌گوید نه خانم، من از این چرت و پرت‌ها گوش نمی‌کنم. این خانم می‌گوید به او گفتم نه آقا، شما باید آهنگ را بگذارید وگرنه امتیازتان را کم می‌دهم و از این حرف‌ها که ناگهان راننده شیشه ماشین را داد پایین و فلش را از شیشه به بیرون پرت کرد! خانم‌ها هم اعتراض می‌کنند که چرا فلش را بیرون انداختی؟ امتیازت را کم می‌دهیم و به پلیس زنگ می‌زنیم. راننده هم می‌گوید اگر باز هم زر زیادی بزنید خودتان را هم وسط اتوبان پیاده می‌کنم. به هر کجا هم می‌خواهید زنگ بزنید.

خانم‌ها هم می‌ترسند و دیگر چیزی نگفتند. این خانم ارشد فیزیک دانشگاه شریف، عاشق این مرد می‌شود! اگر شما این کاراکتر و این قاب را به هر دختری نشان بدهی می‌گوید برو بابا، این مردک فلان‌فلان شده است.ما در سه جلسه مشاوره به این جمع‌بندی رسیدیم که این خانم در یک خانواده‌ای زندگی می‌کند که پدر مقتدر نیست و مادر تعیین تکلیف می‌کند. هروقت در مهمانی و جمع‌های فامیلی مادر می‌گفته برویم، پدر می‌گفته چشم و دختر شاهد تمسخر پدرش توسط شوهرخاله‌ها و شوهرعمه‌ها و این‌ها بوده و خلأ داشتن یک مرد مقتدر اینقدر برایش زیاد بوده که عاشق این راننده تاکسی شده! این دقیقا یک تله عاطفی است.

 ما طرفدار ازدواج با شناختیم. اگر این ازدواج با شناخت در فرایند سنتی برای شما رقم خورده، ازدواجتان موفق است و اگر شناخت در فرایند ازدواج سنتی برایتان رقم نخورده باشد، ازدواجتان مطلوب، باکیفیت و مورد تأیید نیست.

 

برای تله شناختی چه مثالی وجود دارد؟

یک آقاپسری از دخترخانم همکلاسی‌اش در سال سوم دانشگاه شماره پدرش را برای امر خیر می‌گیرد. با پدر دختر صحبت می‌کند، توضیحات لازم را می‌دهد و می‌گوید سه سال است با دختر شما همکلاسی هستم و از ایشان شماره شما را گرفتم ولی با ایشان مستقیماً طرح موضوع نکردم. چون پدرم تاجر فرش است و ایران نیست و مادرم هم از دنیا رفته‌اند، اگر اجازه بدهید با عمه‌ام برای خواستگاری خدمت برسیم. پدر دختر هم می‌پذیرد و آن‌ها به خواستگاری می‌روند. صحبت‌های اولیه را مطرح می‌کنند، پسر می‌گوید من یک شرکت کامپیوتری دارم، آدرس فلان‌جا است. برای تحقیقات می‌توانید بروید.

اگر اجازه بدهید برای آشنایی بیشتر ،دو شب دیگر هم بیرون برویم و شام را مهمان ما باشید. دو شب دیگر قرار می‌گذارند. پسر با پرشیای مشکی و یک دسته گل دنبال خانواده دختر می‌رود. دسته گل را نه به دختر بلکه به مادر دختر می‌دهد. پدر جلو و مادر و دختر عقب می‌نشینند. آینه را طوری تنظیم می‌کند تا چهره دختر را نبیند که اذیت نشود. ماشین را روشن که می‌کند برای گذاشتن موسیقی آرام اجازه می‌گیرد.

در رستوران درمورد مسائل صحبت می‌کنند. صورت حساب را که می‌آوردند خیلی مؤدب پرداخت می‌کند و مابقی پولش را هم نمی‌گیرد. همه فریمی که شما از این پسر دارید همین است. حالا من به دختر می‌گویم شما شروع کن به این پسر نمره بده. تو به صداقت این پسر چه نمره‌ای می‌دهی؟ به ایمانش چطور؟ به ادب اجتماعی‌اش؟ معمولاً وقتی مورد را برای مراجعینم شرح می‌دهم، دچار خطای شناختی می‌شوند.

بچه‌هایی که به این آدم در صداقت نمره بالایی می‌دهند، افرادی خوشبین هستند و کسانی که نمره پایین می‌دهدد، بدبین هستند. اما جواب این است که در این فرایندی که من تعریف کردم شما شاخصی برای ارزیابی صداقت این آدم نداشتید. حتی هیچ شاخصی برای سنجش ایمان این آدم هم ندارید. اینکه آینه را فلان کرد و به پدر آن حرف را زد، صرفاً ادب اجتماعی او است. این فرایند تنها به شما ادب اجتماعی این آدم را نشان می‌دهد. این آدم مؤدی به اداب اجتماعی است اما امکان دارد که ادب شخصی نداشته باشد! در قرارهای بعدی باید روشی برای سنجش بقیه معیارها داشته باشم.

نکته‌ای که وجود دارد این است که بچه‌ها ادب اجتماعی این پسر را می‌گیرند و شروع می‌کنند به تعمیم دادن به صداقت و اخلاق و ایمانش. یا شروع می‌کنند به نمره منفی دادن. این بچه‌ها را دچار تله شناختی می‌کند.

اگر بخواهیم بحث فانتزی‌ها و انتخاب در ازدواج را یک جمع بندی کنیم چه می‌گویید؟

همه حرف ما این است که بچه‌ها برای اینکه از فانتزی‌ها فاصله بگیرند باید:

۱. ماتریس انتخاب بکشند، ملاک‌هایشان را بنویسند و در نوشتن این ملاک‌ها فکر کنند و به سؤالاتی پاسخ بدهند. سپس به هرکدام از معیارها ضریبی بدهند که این مرحله ضریب دادن هم خودش فکر کردن و استدلال آوردن می‌طلبد.

۲. با یک مشاور چک کند تا مبادا در تله عاطفی یا شناختی گیر بیفتد.

اگر این فرایند را طی کند، معمولاً می‌توان گفت این فرد دچار فانتزی نیست.

البته بدانیم اینکه فرد مقابل ما با برخی علاقه‌ها یا فانتزی‌های ما همخوانی داشته باشد، بد نیست. مثلاً بگویم من دوست دارم همسر آینده‌ام سید باشد. خب حالا اگر از سادات بود که چه بهتر! ولی اگر بگوییم این دختر یا پسر همه چیزش خوب و مناسب است اما چون از سادات نیست پس ردش می‌کنم، این فانتزی و مخرب است.

انتهای پیام/




منبع

به این نوشته امتیاز بدهید!

farsnews

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×